در این نوشته زن بهمثابۀ یک انسان و فارغ از وابستگیها و عناوین دیگر مورد بحث قرار میگیرد. وگرنه زن به عنوان مادر، همسر، خواهر و... حقوق و تکالیفی خاص به خودش را دارد، همانگونه که مرد به عنوان پدر، همسر، برادر و... دارای حقوق و تکالیفی ویژه میباشد. منتها در اینجا از حقوق و تکالیف ناشی از این عناوین بحث نمیشود بلکه از زن به عنوان یک عضو از اعضای جامعۀ انسانی سخن میرود که آیا زن نیز مانند مرد دارای استقلال مالی و شخصیت مدنی مستقل هست یا نیست؟ اعلامیۀ اسلامی در پایان بند الف از مادۀ 6، حقوق مالی و شخصیت مدنی زن را به رسمیت شناخته و مقرر داشته است: «زن دارای استقلال مالی و شخصیت مدنی مستقل بوده و حق حفظ نام و نسب خویش را دارد.»[1]مطابق این فرع، زن دارای حقوق سه گانۀ زیر است:1) استقلال مالی؛ منظور آنست که زن در کسب و کار و مصرف اموال خویش محجور نیست تا تحت ولایت پدر، شوهر یا فرد دیگری قرار داشته باشد، بلکه هم مالک اموال موجود خود است و هم میتواند مستقلا درآمدزایی بکند و دارائیش را با اختیار خویش در امور مشروع مصرف نماید. 2) استقلال مدنی؛ مراد آنست که زن در فعالیتهای مدنی میتواند به صورت مستقل وارد عمل بشود. برای مثال، طرف عقد یا ایقاعی قرار بگیرد، در انتخابات به ارادۀ خودش به کاندیدای مورد نظر خویش رای بدهد، متصدی شغل و منصب اجتماعی یا حکومتی بشود و در همۀ اموری که یک مرد واجد شرایط (بلوغ، عقل و رشد) مجاز است با ارادۀ خودش وارد بشود، زن واجد شرایط هم در صورتی که با حقوق مسلم شوهرش تزاحم نداشته باشد، میتواند با ارادۀ خودش ورود پیدا بکند.3) حفظ نام و نسب؛ بدین معنا که اگر زن ازدواج بکند بعد از ازدواج موظف نیست که حتما از نام و نسب شوهرش استفاده نماید، بلکه حق دارد همان نام فامیل خودش را حفظ بکند و کسی حق ندارد او را به تغییر نام یا نام فامیلش مجبور کند.1-3. دلیل استقلال مالی و شخصیت مستقل مدنی زنیکی از ادلۀ محکمی که برای استقلال مالی و شخصیت مدنی مستقل زن میتوان مورد استناد قرار داد، کریمۀ زیر است که میفرماید:]لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ[؛[2]مردان نصيبى از آنچه به دست مىآورند دارند، و زنان نيز نصيبى [و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد].از این آیۀ شریفه نکات زیر قابل استفاده هستند:1) زنان و مردان عدل یکدیگر هستند؛ بنابراین، همانگونه که مرد مالک دستآوردهای خویش است، زن نیز نسبت به دستآوردهای خودش مالکیت دارد. به بیان دقیقتر، زن و مرد نسبت به حق استقلال مالی یکسان و مساوی هستند.2) واژههای ]اكْتَسَبُوا[ و ]اكْتَسَبْنَ[ اطلاق دارند و لذا شامل تمامی اموری میشوند که مرد و زن در زمینههای مختلف به دست میآورند؛ برای مثال، در جایی که فرد مالی را به دست میآورد، مال مصداق کسب است و در جایی که موقعیت و منصب اجتماعی را احراز میکند، همان موقعیت اجتماعی مصداق کسب است. همچنین کسی که کارهای تولیدی مثل تألیف کتاب، تولید نرم افزار یا تولید یک ایده و اندیشه میکند، تولیدات وی از مصادیق کسب هستند. و به حکم صریح آیۀ شریفه هرکدام از زن و مرد مالک کسب خودش هست. بنابراین، از اطلاق ]اكْتَسَبْنَ[ اضافه بر استقلال مالی زن، داشتن شخصیت مستقل مدنی وی نیز به خوبی فهمیده میشود. زیرا إحراز مناصب حکومتی و به دست آوردن موقعیت اجتماعی، استقلال شخصیتی زن در امور شهروندی را نشان میدهد. 3) اطلاق کلمۀ ]نِّساءِ[ شامل تمامی زنان در حالات و وضعیات گوناگون میشود؛ زنان ممکن است عنوانها، وضعیتها و حالتهای گوناگونی داشته باشند. مثل زن به عنوان مادر، زن به عنوان همسر، زن به عنوان دختر، زن به عنوان خواهر، زن به عنوان یک شهروند در جامعه و عناوین دیگر، هیچ کدام از این عناوین نمیتوانند مانع مالکیت و اولویت زن نسبت به دستآوردهایش باشند. بنابراین، زن چه زوجۀ یک مرد باشد چه نباشد، چه دختر یک مرد باشد یا نباشد و... از آنچه کسب میکند، بهرهمند میگردد.4) واژۀ من تبعیضیه در عبارت ]مِمَّا[[3] دلالت میکند بر اینکه تنها قسمتی از آن چیزهایی را که مردان و زنان به دست میآورند، متعلق به خودشان است نه تمام آنچه را که به دست میآورند. زیرا بخشی از دستآوردهای انسان، به عنوان خمس، زکات و عوارض و مالیات مقرر، به جامعۀ انسانی و اسلامی تعلق میگیرد.چقدر جالب و قابل توجه است که خداوند متعال با این عبارت کوتاه ]مِمَّا[ یک مسألۀ مهم اجتماعی را به انسانها گوشزد نموده است. بنابراین هر چیزی را انسان به دست میآورد، مالک همۀ آن نمیگردد بلکه جامعۀ اسلامی نیز در آن سهم دارد؛ زیرا انسان در اجتماع زندگی میکند و طبعا کسی که در جامعه زندگی می کند، از مزایای اجتماع برخوردار میگردد و در بسیاری از توانمندیهای خویش مدیون جامعۀ است که در آن زندگی میکند. چون اگر او در جامعه زندگی نمیکرد، قطعا بسیاری از این توانمندیها را نمی توانست به دست آورد. پس همانگونه که از مزایای جامعه استفاده میکند، نسبت به هزینههای اجتماعی نیز باید سهم بگیرد. لذا خداوند متعال این تکلیف اجتماعی را با استفاده از کلمۀ ]مِمَّا[ برای مردان و زنان بیان نموده است.براین اساس، از این آیۀ شریفه به خوبی میتوان استقلال مالی و شخصیت مستقل مدنی زن را استفاده نمود. زیرا یکی از مصادیق کسب زنان ]اكْتَسَبْنَ[، اموال و داراییهایی است که به دست میآورند و یکی از دیگر از مصادیق کسب، شخصیتی است که زنان از طریق موقعیتهای علمی، فرهنگی، اجتماعی و... به دست میآورند. در به نظر من این دلیل آنقدر گویا و متقن است که ما را از اقامۀ دلایل دیگر برای اثبات این مطلب بینیاز میکند. زیرا إتقانِ دلیل مهمتر از تعدد آنست و چه دلیلی محکمتر از سخن خداوند متعال پیدا میشود که در عین کوتاهی عبارت، از رسائی و جامعیتِ لازم برای اثبات مطلب برخوردار باشد! 2-3. دلیل حفظ نام و نسب زناز دیدگاه اسلام نه تنها زن حق حفظ نام و نسب خویش را دارد، بلکه حفظ نسب از آن دسته حقوقی تلقی شده است که هیچکس حتی خود شخص هم حق تغییر آن را ندارد. به بیان دیگر، حقوق انسان از یک جهت به دو دستۀ کلی قابل تقسیم هستند: 1) حقوق قابل تغییر؛ پارۀ از حقوق هستند که میتوان از طریق رضایت، عقود، ایقاعات و... وضعیت آنها را تغییر داد. برای مثال، حق مالکیت از حقوق قابل تغییر است. زیرا انسان میتواند از طریق عقودی مثل بیع، مالکیت بر یک چیز را به دیگری واگزار نماید. 2) حقوق غیر قابل تغیر؛ برخی از حقوق به خاطر اهمیت و ضرورتی که در آنها نهفته است، غیر قابل تغییر هستند. مثل حق حیات، حق کرامت، حق حفظ نسب و... این دسته از حقوق به هیچوجه قابل تغییر نیستند. برای مثال، حق کرامت انسان به گونۀ است که نه تنها دیگری نمیتواند آن را نادیده بگیرد بلکه خود شخص نیز حق سلب کرامت از خودش را ندارد و اگر چنانچه کسی به سلب کرامت از خویش رضایت هم بدهد، احدی حق ندارد او را تحقیر و توهین نماید. زیرا با صِرف رضایت و حتی تصریح به سلب حق کرامت، چنین حقی از او سلب نمیشود. گفتنی است که هیچ عذری در زمینۀ نادیده گرفتن حقوق دستۀ دوم، پذیرفته نیست. اینکه گاهی اوقات شنیده میشود که برخی افراد به خاطر آنکه در موقعیتهای دشوار در زندگی قرار میگیرند و به خاطر رهایی از مشکلات زندگی ناگزیر میشوند از کرامت انسانی خودشان یا بستگان نزدیکشان صرف نظر میکند، به هیچوجه از نظر اسلام پذیرفته نیست. مثل آنکه برخی افراد خود یا فرزندشان را میفروشند تا از این طریق یک پولی جهت إمرار معاش به دست آورند.حق حفظ نام و نسب نیز از حقوق غیر قابل تغییر است؛ برای اثبات این مطلب میتوان به فرمایش خداوند متعال در مورد فرزند خواندگی استناد نمود که میفرماید:]وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ[[4]و [خداوند] فرزندخواندههاى شما را فرزند حقيقى شما قرار نداده است اين سخن شماست كه به دهان خود مىگوييد (سخنى باطل و بىپايه) امّا خداوند حقّ را مىگويد و او به راه راست هدايت مىكند.از این کریمه استفاده میشود که خداوند نه تنها پدیدۀ فرزندخواندگی را به رسمیت نشناخته بلکه آن را یک امر خرافی و کاملا مخالف با حقیقت پنداشته است. خداوند متعال در آیۀ بعدی به حفظ نسب فرزند خواندگان دستور داده است و تخطی از آن را گناه شمرده و فرموده است:]ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً[[5]آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمىشناسيد، آنها برادران دينى و موالى شما هستند امّا گناهى بر شما نيست در خطاهايى كه از شما سر مىزند (و بىتوجّه آنها را به نام ديگران صدا مىزنيد)، ولى آنچه را از روى عمد مىگوييد (مورد حساب قرار خواهد داد) و خداوند آمرزنده و رحيم است.استدلال: معمولا نوزادان به فرزندخواندگی داده و گرفته میشوند. حالا یک نوزاد که هنوز به سن تمییز نرسیده است تا چه رسد به اینکه به سن بلوغ رسیده باشد، در همان زمان نوزادی حق برخورداری از نام و نسب خود را دارد، پس به طریق اولی اگر این نوزاد به سن تمییز و بلوغ برسد حق برخورداری از نام و نسب خود را خواهد داشت. بلکه بالاتر مطابق کریمۀ فوق، کسی حق ندارد که نسب واقعی وی را نادیده بگیرد و او را به خود منتسب نماید. بنابراین اگر کسی کودکی را به خاطر سرپرستی از وی به فرزند خواندگی میگیرد نباید در شناسنامه کودک را به عنوان فرزند خودشان درج نماید بلکه باید به اسم پدر و مادر واقعی کودک ثبت نمایند و اسم فامیلی پدرش را بر وی بگذارند و اگر صدا هم میزنند به اسم فامیلی پدر خودش صدا بزند. چرا که این حق، جزء حقوقی است که حتی با رضایت خود شخص هم قابل صرف نظر کردن نیست. به عبارت حقوقی، جزء حقوقی تلقی میشود که جزء شخصیت یک انسان تلقی و دانسته میشود.نتیجه آنکه، وقتی خداوند متعال در مورد نوزاد، بدون تفاوت گذاشتن بین نوزاد مؤنث و مذکر، چنین حقی را به رسمیت میشناسد، در مورد افرادی که بزرگسال هستند و در مورد زنی که به علقۀ زوجیت یک مرد در میآید، به طریق اولی این حق را به رسمیت میشناسد. بنابراین، از نظر اسلام نه تنها زن موظف به تغییر نام فامیلی خودش به نام فامیلی شوهرش نیست، بلکه مکلف به حفظ نام و نسب خویش است. پس آنچه در اعلامیۀ اسلامی آمده، حداقل آن چیزی است که اسلام در زمینۀ حفظ نام و نسب زن میگوید. اما وقتی مراجعه میکنیم در نظام حقوقی کشورهای دیگر میبینیم که مساله متفاوت است مثلا در آمریکا تا دهه هفتاد قرن بیستم زن ناگزیر بود که نام خانوادگی خود را تغییر دهد و نام خانوادگی شوهرش را بپذیرد. از دهۀ هفتاد به بعد گرچه قانون تغییر کرد و زن از نظر قانونی دیگر ملزم به پذیرش نام خانوادگی شوهر نیست، ولی در حال حاضر یک عرف بسیار قوی در آمریکا وجود دارد که نوعا خانمها بعد از ازدواج از نام فامیل شوهر استفاده میکنند و لذا میبینیم که حتی زنان رئسای جمهوری آمریکا به نام فامیلی همسرانشان یاد میشوند مثل لورا بوش همسر آقای بوش، هیلاری کلینتون همسر آقای کلینتون و خانم میشل اوباما همسر آقای باراک اوباما. در ایران، قانونی نفیا و اثباتا در این خصوص وجود نداشته و ندارد بلکه به اختیار خود زنان بستگی دارد که از نام فامیل شوهر استفاده بکنند یا نکنند. حتی عرفی هم در این مورد وجود ندارد؛ چراکه روش زنان متفاوت است. منتها به صورت معمول خانمها، خصوصا در محل کار، اصلا با نام فامیلی شوهرشان شناخته نمیشوند. حالا این محل کار چه محل آموزشی مثل مدرسه، دانشگاه، حوزه، کانونهای آموزشی و... باشد یا محل اجرایی مثل ادارات دولتی، کارخانه، کارگاه و...، زنان با نام فامیلی خودشان شناخته میشوند و نه با نام فامیل شوهران شان.[1]. اعلان القاهرۀ، المادۀ السادسۀ، الف): «... ولها شخصيتها المدنية وذمتها المالية المستقلة وحق الاحتفاظ باسمها و نسبها.»[2]. سوره نساء (4)، آیه32.[3]. کلمۀ «مما» در اصل «من ما» بوده و پس از ادغام نون در میم، تبدیل به «مما» شده است.[4]. سوره احزاب (33)، آیه4.[5]. سوره احزاب (33)، آیه5.