3-1. وظیفه دولت و جامعه در راستای احترام انساناز آنجایی که مسؤولیت اصلی دولت، خدمت رسانی مادی و معنوی به مردم است و سیاستهایش بایستی در همین راستا شکل بگیرد تا بتواند زمینۀ یک زندگی کرامتمندانه را برای شهروندان خویش به ارمغان آورد، وظیفه دارد که پاسدار کرامت و حرمت افراد سرزمینش باشد. همانگونه که افراد جامعۀ اسلامی نیز مسؤولیت دارند نسبت به حفظ احترام یکدیگر از هیچ کوششی دریغ نکنند. پاسداشت کرامت و احترام نسبت به آحاد جامعه، اختصاص به زمان حیات ندارد بلکه پس از مرگ را نیز شامل میشود. با توجه به همین مسؤولیت همگانی است که در ادامۀ مادۀ 4 اعلامیۀ اسلامی مقرر شده است: «و دولت و جامعه نیز موظف هستند که از پیکر و مدفن او محافظت کند».[1] برای تبیین فقهی این بخش، میتوان به دو دلیل زیر استناد نمود:1-3-1. سرپرستی امور حسبیبه نظر میرسد یک دلیل واضحی که میتوان برای لزوم حفاظت از پیکر و مدفن هر انسانی توسط جامعه و دولت اسلامی ارائه داد آنست که، پاسداری از پیکر و مدفن انسانها از مصادیق امور حسبیه[2] است که بایستی توسط دولت به عنوان مجری قوانین شریعت و مأذون از طرف فقیه جامع شرایط، اداره شود. البته در مورد متولی امور حسبی میان فقیهان اختلاف نظرهایی وجود دارد که به صورت مستوفا پیش از این مطرح گردید.[3] بنابراین در اینجا به جهت رعایت اختصار، از ورود به مباحث تفصیلی پرهیز و صرفا به بیان دو دیدگاه در مورد متولی امور حسبی، آنهم به صورت گذرا، بسنده میشود. 1-1-4-1. دیدگاه اولنظریۀ رایج آنست که متولی امور حسبی در مرحلۀ نخست فقیه جامع شرایط سپس عدول مؤمنان و در نهایت مؤمنان فاسق است.[4] مطابق این دیدگاه، تا فقیه جامع الشرایط وجود دارد، دیگران حق سرپرستی هیچ یک از امور حسبی را ندارند و در نبود فقیه تا مؤمنان عادل هست، مؤمنان فاسق نمیتوانند ادارۀ امور حسبی را عهدهدار گردند. 2-1-4-1. دیدگاه دومبیان دقیقتر در مورد متولیان امور حسبی آنست که برخی از فقیهان ارائه داده و امور حسبیه را به دو دستۀ زیر تقسیم نمودهاند:[5]1) اموری که از سنخ امور ولایی هستند؛ مثل اجرای حدود، تصدی امر قضاوت، اخذ وجوهات شرعیه مانند خمس، زکات و.. و مصرف آنها در امور معین. این دسته از امور حسبی که انجام آنها نیازمند إعمال ولایت است، بر عهدۀ فقیه جامع شرایط و یا مأذونان از طرف فقیه جامع شرایط است. بنابراین، تا فقیه جامع شرایط هست کسی دیگر حق ادارۀ این دسته از امور حسبی را ندارد مگر اینکه فقیه کسی را دارای صلاحیت بداند و به او اجازۀ بدهد. به تعبیر امروزی، مدیریت امور حسبی بر عهدۀ فقیه است. یعنی اگر کسی دیگری هم عهدهدار امور حسبی میشود، باید با اجازۀ فقیه باشد تا هرج و مرج و بی نظمی و اختلال نظام به وجود نیاید. بنابراین، مدیریت فقیه اعم است از آنکه خودش مباشرتا متصدی این امور بشود و یا اینکه انجام این امور را به افراد صلاحیتدار واگذار کند.2) اموری که از سنخ امور ولایی نیستند؛ برخی از امور نیاز مند إعمال ولایت نیستند ولی در عین حال دارای هر سه عنصر امور حسبیه هستند. مثل خدمت رسانی به مردم مانند تأسیس بیمارستان، تأسیس مراکز آموزشی و... روشن است که خداوند متعال راضی نیست که در جامعۀ اسلامی و دینی هیچ مرکز بهداشتی و پزشکی وجود نداشته باشد و بیمارانِ مملکت اسلامی به حال خودشان رها بشوند و افراد مریض یا با مریضی دست و پنجه نرم کنند تا زمانی که به صورت اتفاقی بهبودی حاصل کنند یا مریضی آنها را از پا در آورد و یا برای معالجه به کشورهای غیر اسلامی و نزد پزشکان غیر مسلمان مراجعه کنند. همچنین خداوند راضی نیست به اینکه در جامعۀ اسلامی هیچ مرکز آموزشی (دبستان، دبیرستان، دانشگاه و حوزۀ علمیه) وجود نداشته باشد و افراد یا بیسواد بمانند و یا برای تحصیلات مجبور باشند به کشورهای دیگر مسافرت کنند. نیز خداوند راضی نیست به اینکه در جامعۀ اسلامی بینظمی حاکم باشد و هرکس مطابق خواستۀ شخصی خود عمل کند.[6] بنابراین رسیدگی به اموری که نیاز به إعمال ولایت ندارند، اختصاص به فقیه جامع شرایط ندارد بلکه هرکسی که توانایی انجام آن امور را داشته باشد، میتواند متصدی امور حسبیه شود البته تا زمانی که در جهت تأمین مصالح جامعه باشد اما اگر تعدّد متصدی، موجب بینظمی و اختلال نظام در جامعه گردد، حقّ تصدیگری امور حسبیه از عموم مردم سلب میشود.[7] 3-1-4-1. جمع بین دو دیدگاهبه نظر میرسد دو دیدگاه فوق با هم تنافی ندارند بلکه میتوان بین آنها جمع نمود به این صورت که بگوییم صاحبان دیدگاه اول نیز توجه داشتهاند که برخی از امور حسبیه ولایی نیستند لکن متعرض تفکیک بین امور ولایی و غیر ولایی نشده و به تولّی فقیه جامع شرایط حتی نسبت به امور حسبیۀ غیر ولایی نظر دادهاند تا از طریق مدیریت واحد جلو بینظمی و هرج و مرج در جامعۀ اسلامی گرفته شود چون معمولا تعدّد مدیریت موجب بینظمی در برخی امور میشود.خلاصه اینکه، آنچه در اعلامیۀ اسلامی نسبت به محافظت از پیکر و مدفن انسانها آمده و جامعه و دولت اسلامی را نسبت به آن موظف دانسته است، کاملا مطابق با فقه اسلامی است؛ زیرا این امور جزء امور حسبی هستند که بایستی توسط متولیان آن، که امروزه دولت اسلامی در رأس متصدیان این امور قرار دارد، رسیدگی شود.2-3-1. مقتضای تکریم انسان توسط خداوندبرای تبیین این دلیل، مناسب است از قاعدۀ اصولی «إنّ الأخذ بشيء أخذ بلوازمه»[8] استفاده نمود بدینصورت که، خداوند متعال به بنی آدم کرامت داده است و تحقق این کرامت به معنای کامل کلمه ممکن نیست مگر اینکه خداوند جامعه و دولت اسلامی را به رعایت کرامت انسانی ملزم نماید. به بیان دیگر:خداوند متعال انسان را تکریم نموده و فرموده است: ]لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ[؛این احترام و اکرام تحقق نمییابد مگر آنکه جامعه و دولت اسلامی بدان ملتزم گردند؛جامعه و دولت اسلامی زمانی بدان ملتزم میگردند که ملزم به رعایت آن باشند؛پس خداوند متعال جامعه و دولت اسلامی را إلزام به رعایت کرامت انسانی نموده است؛ برای تقریب به ذهن روایتی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل میشود، گرچه این روایت راجع به موضوع دیگری است منتها آن ملازمۀ که حضرت مدّ نظر قرار داده، در اینجا نیز مناسب است که میفرماید: مَا أَخَذَ اللَّهُ الْمِيثَاقَ عَلَى الْخَلْقِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ يُعَلِّمُوا؛[9] خداوند متعال از مردم پیمان نگرفته است که [امور دینی خود را] یاد بگیرند مگر آنکه [پیش از آن] از عالمان پیمان گرفته است که [مسایل دینی را] به مردم تعلیم بدهند. خداوند متعال حکیم است و مقتضای حکمتش آنست که اگر نادانان را به یادگیری دستور میدهد، باید دانایان را به یاددهی سفارش نماید؛ چرا که اگر جاهلان را ملزم به یادگیری نماید بدون آنکه بر عالمان یاددهی را واجب کند، در بسیاری از موارد آموزش معارف دینی دچار مشکل خواهد شد. زیرا عالمان احساس وظیفه نخواهند کرد و چه بسا اگر مردم هم مشتاق یادگیری باشند، دانشمندان از یاددهی، به بهانۀ آنکه بر ایشان واجب نیست، شانه خالی کنند. حالا در این وسط ممکن است تعداد اندکی از مردم با صرف هزینه هم که شده به یادگیری معارف بپردازند ولی اکثریت مردم سراغ یادگیری نخواهند رفت و به این ترتیب غرض الهی (یادگیری معارف دینی) نقض خواهد شد. در حالی که شخص حکیم نقض غرض نمیکند، چه رسد به خداوندی که خالق حکمت است. به همین جهت است که مطابق این روایت، خداوند پیش از آنکه از مردم برای یادگیری پیمان بگیرد، از دانشمندان پیمان یاددهی گرفته است.کرامت انسان نیز بر همین منطق استوار است؛ زیرا خداوند متعال به واسطۀ کرامتی که به انسان داده است هم احترام برای انسان لحاظ نموده و هم حریمی برایش قائل شده است. حالا اگر جامعه و دولت اسلامی را به رعایت احترام و حریم انسانها موظف نکند، آن تکریمی که برای انسانها مقرر داشته است، محقق نخواهد شد و به این ترتیب، غرض الهی نقض خواهد شد. برای تبیین بیشتر این بحث از دلایل زیر نیز میتوان استفاده کرد:1-2-3-1. استفادۀ تشریع از تکوینهمان خدایی که خالق تکوین است مشرِّع تشریع هم هست، بنابراین تکوین او با تشریعش هماهنگ و تشریع او با تکوینش موافق است و لذا خداوند وقتی فعلی را انجام میدهد غرض تشریعی هم دارد و به مردم یاد میدهد که چگونه باید رفتار بکنند. روایات در این زمینه زیاد است اما در اینجا به بیان یک روایت از امیرالمؤمنین علیهالسلام بسنده میشود که فرموده است:«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ لَوْ شَاءَ لَخَلَقَهَا فِي أَقَلَّ مِنْ لَمْحِ الْبَصَرِ وَ لَكِنَّهُ جَعَلَ الْأَنَاةَ وَ الْمُدَارَاةَ أَمْثَالًا لِأُمَنَائِهِ وَ إِيجَاباً لِلْحُجَّةِ عَلَى خَلْقِه؛[10] خداوند آسمانها و زمین را در شش مرحله خلق کرد و اگر میخواست در چشم برهم زدنی آنها را میآفرید. اما خداوند تأمل ورزیدن و مدارا کردن را برای امینان خویش الگو قرار داد و حجت خودش را بر مردم تمام کرد.»مطابق این روایت، خداوند به امینان خود (پیامبران، ائمه و علما) میآموزد که اهل مدارا کردن و تأمل ورزیدن باشید و عجله در امور نکنید. پس خداوند در افعال تکوینیاش هم اغراض تشریعی دارد. بنابراین از تکریم انسان توسط خداوند استفاده میشود که پاسداری از کرامت انسانی وظیفۀ همگانی است، یعنی خداوند متعال همگان را موظف نموده است تا نسبت به حفظ کرامت یکدیگر از هیچ کوششی دریغ نورزند. چون در غیر این صورت کرامت انسانی لطمه خواهد خورد یعنی اگر خداوند به انسان کرامت ببخشد ولی مردم را ملزم به رعایت و محافظت از آن نکند، در بسیاری از موارد کرامت انسانی نادیده گرفته خواهد شد. 2-2-3-1. استدلال عقلیخداوند در افعال و اقوال خود تحت تأثیر هیچگونه محدودیتی، اعم از محدودیت داخلی و خارجی، نیست؛ محدودیتهای خارجی مثل زمان و مکان، خداوند را محدود نمیکند، در حالیکه غیر خداوند همواره دچار محدودیت هستند. برای مثال، حتی ائمۀ معصوم علیهمالسلام خیلی وقتها با عامل تقیه مواجه هستند و چون در زمان و مکان تقیه قرار میگیرند، سخنی را بر زبان جاری میکنند که خلاف ارادۀ واقعی ایشان است. اما این محدودیت در مورد خداوند صادق نیست چون هیچگونه عاملی از بیرون نمیتواند خداوند را محدود کند. عامل محدود کنندۀ داخلی هم در مورد خداوند متصور نیست؛ زیرا خداوند نه بخیل است نه عاجز است و نه جاهل. بنابراین، افعال و اقوال الهی همواره بهترینها هستند ]الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ[؛[11] «او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد». به همین دلیل است که فلاسفه میگویند نظام خلقت نظام احسن است. چون خداوند متعال عالم و قادر مطلق است و هیچ عاملی هم وجود ندارد که خدا را محدود کند. نتیجه آنکه، خداوند متعال در راستای تکریم انسان سنگ تمام گذاشته، او را بر خشکی و دریا مسلط گردانده و از طیبات رزق و روزی داده است و مهمتر از آن، صد و بیست و چهار هزار پیامبر و این همه کتابهای آسمانی فرستاده تا هدایتگر انسان باشند. پس انسان ها هم باید بیشترین اهمیت را به حفظ کرامت انسانی بدهند و هر انسانی اضافه بر حفظ کرامت خویش، باید حافظ کرامت دیگران نیز باشد و حکومت اسلامی هم بایستی بیشترین هزینهها را در راستای حفظ کرامت انسانی بکند. 3-2-3-1. لزوم تکریم انسان توسط حاکمان اسلامیاز تکریم انسان توسط خداوند متعال، میتوان استفاده کرد که تک تک افراد انسانی، جامعۀ بشری و به خصوص حکومت اسلامی موظف هستند که کرامت انسانی را حفظ کنند و در همین راستاست که امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به مالک اشتر میفرماید: «مالک! من تو را به سرزمینی فرستادم که قبل از تو دولتهای عادل و جائرِ متعددی در آن حکومت کردهاند و مردم در امور تو نظر خواهند کرد، همانگونه که تو در امور والیان قبل از خودت نظر میکنی...» در ادامه میفرماید:«وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ، وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ، وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ؛[12] قلب خويش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف كن، و نسبت به آنان همچون حيوان درندهاى مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى؛ زيرا آنها دو گروهند: يا برادران دينى تواند، و يا انسانهایى همچون تو».این روایت در واقع تفسیر آیۀ کرامت است با این بیان که منظور از «رعیت» همان «بنی آدم» است که در آیۀ شریفه به عنوان موضوع کرامت مطرح گردیده و شامل همۀ مردمِ ساکن در آن سرزمین، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، میشود. امام علیه السلام شایستهترین والی خویش (مالک اشتر) را سفارش میکند که نه تنها رعایت حقوق رعیت بر تو لازم است بلکه باید محبت و رحمت نسبت به مردم را شعار[13] قلب خود قرار دهی یعنی در قلب خودت رحمت ورزیدن نسبت به رعیت را وارد کن. بنابراین از نظر اسلام، تنها انجام وظیفه از سوی حاکمان اسلامی مطرح نیست بلکه اضافه بر آن، لازم است وظایف خویش را در قبال مردم دلسوزانه انجام دهند و لذاست که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرمود:«لَاتَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ، و حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ، و حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلى مَنْ يَلِي، حَتّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ؛[14] پيشوايى شايسته نيست، مگر براى مردى كه در او سه ويژگى باشد: پارسايىاى كه او را از نافرمانى خدا باز بدارد؛ خويشتندارىاى كه با آن بر خشم خويش چيره آيد؛ و فرمانروايى شايستهاى بر كسانى كه فرمانرواى آنان است، چندان كه براى آنان، چون پدرى مهربان باشد».جملۀ «و حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلى مَنْ يَلِي، حَتّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ» متضمن دو نکتۀ مهم است؛ نخست آنکه حاکم اسلامی بایستی فرمانروایی شایسته نسبت به رعیت داشته باشد (حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلى مَنْ يَلِي). جالب است که حقوقدانان تازه به این حقیقت پی بردهاند و از آن، تحت عنوان «GOOD GOVERNANCE» (حکمرانی شایسته) در مجامع حقوقی بحث میکنند در حالی که این مفهوم قرنها پیش مورد توجه و تأکید اسلام بوده است. نکتۀ دیگر آنست که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای حکمرانی شایسته معیار هم بیان نموده و فرموده است: «حَتّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ» یعنی حاکم اسلامی باید نسبت به مردم حکمرانی مهرورزانه داشته باشد، آنهم نه صِرف ابراز مهروزی در رفتار و گفتار بلکه مهرورزی قلبی مثل مهری یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. بنابراین، چنانچه حاکمی نسبت به مردم دلسوز نباشد، شایستۀ رهبری نیست و از نظر اسلام از ولایت ساقط است. نمونهای از مهرورزی پدرانهوقتی طوفان شروع شد و آب بالا و بالاتر آمد حضرت نوح با مؤمنان سوار کشتی شدند ولی پسرش (کنعان) سوار نشد. نوح علیه السلام بدو فرمود: «پسرم! همراه ما سوار شو، و با کافران مباش».[15] اما او قبول نکرد و جواب سر بالا به حضرت نوح داد. باز هم حضرت نوح از خیرخواهی کردن نسبت به فرزندش دریغ نکرد، در حالی که برای دیگر غرق شدگان دل سوزی کرد ولی دل سوزیش نسبت به فرزند خودش طبیعتا بیشتر بود.[16] وقتی حضرت نوح در نهایت با نافرمانی فرزند مواجه شد، عرض خودش را با خداوند متعال در میان گذاشت و ادب ایشان هم اقتضا میکرد که استنتاج نکند فقط مقدمات را ردیف کرد و عرضه داشت: ]رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ[؛[17] «پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو [در مورد نجات خاندانم] حق است و تو از همه حكمكنندگان برترى!». این جمله حکایتگر غم و غصۀ فراوان در دل حضرت نوح است ولی ادب ایشان بدو اجازه نداد که نتیجه را بر زبان بیاورد که چرا فرزند مرا نجات ندادی؟ خداوند متعال مقدمۀ اول حضرت نوح را تخطئه کرد و در جواب وی فرمود: ]يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ[؛[18] «اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است».این آیه از تعالیم زیبای اسلام است که نشان میدهد ارزش رابطۀ عقیدتی از رابطۀ نسبی بیشتر است.[19] همانگونه که در آیۀ دیگر، خداوند متعال از قول حضرت ابراهیم نقل میکند که فرمود: ]فَمَنْ تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصاني فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ[؛[20] «هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى من كند، تو بخشنده و مهربانى».در روایتی از امام باقر علیه السلام نقل شده است که، وقتی با «سعد» که یکی از یاران ایشان و از طایفۀ بنی امیه بود مواجه شد و دید او گریه میکند به این دلیل که از خاندان ملعون بنی امیه است، حضرت فرمود: «تو از آنها نیستی، تو اموی ولی از ما اهلبیت هستی مگر نشنیدهای سخن خداوند را که از قول ابراهیم حکایت میکند که فرمود: «کسی که از من تبعیت کند، از من است».[21][1]. اعلان القاهرۀ حول حقوق الانسان فی الاسلام، المادۀ 4: «... وعلي الدول والمجتمع حماية جثمانه ومدفنه.»[2]. امور حسبی به اموری گفته میشود که: 1) شارع مقدس راضی به ترک و تعطیل آنها نیست؛ 2) متولی قهری مشخصی ندارد؛ 3) انجام آنها نیازمند شاکی خصوصی و ترافع قضائی یعنی مراجعۀ به دادگاه نیست؛ [3]. محمد جواد ارسطا، نظام حقوق بشر اسلامی، ج1، ص373-379. [4]. مؤمنان فاسق به کسانی گفته میشود که، اعتقادشان درست است ولی نسبت به ارتکاب گناه بیمبالات هستند و لذا ممکن است در مواردی مرتکب گناه کبیره بشوند و یا بر گناه صغیره اصرار ورزند.[5]. محمد علی اراکی، المكاسب المحرمة، ص 94: «و دعوى اختصاصه في زمن الغيبة بحكام الشرع، فإنّهم منصوبون من قبل السلطان الأصل و نائبون من جنابه، فهم القدر المتيقّن للتصدّي لهذا الأمر دون من سواهم. مدفوعة بإطلاق أدلّة هذه الأمور بدون مقيّد صالح للتقييد لولا القطع بالتعميم، فإذا فرض قصور يد الحكّام و عدم تمكّنهم من الخروج عن عهدة هذا الأمر، و وجد في غيرهم من له استطاعة و عدة و عدّة يتمكّن بها من الخروج عن عهدة ذلك، فلا مانع من تعيّن هذا التكليف عليه. نعم ما كان شأنا للفقيه الجامع للشرائط هو إجراء الحدود و الإفتاء و القضاء و الولاية على الغيب و القصر، و أين ذلك من تصدّي حفظ ثغور المسلمين عن تعدي أيدي الفسقة و الكفرة و إدارة أمر معاشهم و حفظ حوزتهم و رفع أيدي الكفرة عن رؤوسهم.»[6]. مسألۀ نظم در بسیاری از مسائل اجتماعی مطرح است. برای مثال یکی از مصادیق بارز بی نظمی که امروزه در جامعۀ اسلامی مشاهده میشود و شدیدا نیاز به اصلاح دارد، وضعیت اسفبار عبور و مرور در شهرها است چون وضعیت به گونهای شده که از سویی حجم زیاد ماشینها باعث شده است که انسان نتواند از خیابانها، کوچهها و حتی پس کوچهها به راحتی عبور کند و از سوی دیگر، مقررات دچار اشکال است. برای مثال، سراسر خیابان را تابلوی ایستادن ممنوع نصب میکنند ولی جایی برای پارکینگ ماشین در نظر نمیگیرند. بنابراین اگر یک شخص بخواهد پای بند به موازین راهنمایی و رانندگی باشد خیلی به زحمت میافتد و در نتیجه به تخلف از قانون تشویق میشود.[7]. مثل اینکه در یک جایی (روستا یا شهری) که مسجد، مدرسه، بیمارستان و یا حمام ندارد و کسی بخواهد این کمبود را جبران بکند ولی مسجد، مدرسه و... را در جایی بسازد که محل عبور و مرور مردم است و یا در محلی بنا کند که به زودی باید عقب نشینی بشود. [8]. مرتضى بن محمد امين انصارى، مطارح الأنظار، ج3، ص 109: «پذیرش یک چیز پذیرش لوازم آن چیز نیز هست».[9]. حسن بن محمد دیلمی، أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص80.[10]. احمد بن علی طبرسی، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص254. [11]. سوره سجده (32)، آیه 7. [12]. سید محمد بن حسین موسوی (شریف رضی)، نهج البلاغة، نامه 53 (عهدنامه مالک اشتر)، ص427. [13]. «شعار» به لباس زیرین گفته میشود لباسی که با پوست بدن انسان تماس پیدا میکند.[14]. محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، الكافي، ج2، ص348.[15]. سوره هود (11)، آیه 42: ]يا بُنَيَ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ[ [16]. البته این اقتضای طبع انسانی است و باید هم انسان اینگونه باشد؛ چرا که خداوند آن را ممدوح دانسته است و لذا در آیه 214 از سورۀ شعرا به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: ]وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ[؛ «خويشاوندان نزديكت را انذار كن». شاید یک جهتش همین باشد که خداوند اقتضای طبع را در اینگونه موارد که وقتی درست به جریان بیفتد، ممدوح میشمارد. [17]. سوره هود (11)، آیه 45. [18]. سوره هود (11)، آیه 46. [19]. به همین دلیل است که امام صادق علیه السلام فرمود: «وَلَايَتِي لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِالسَّلَامُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلَادَتِي مِنْهُ؛ ولایت داشتنم از امیرالمؤمنین علیهالسلام برای من دوست داشتنیتر از آنست که فرزند وی هستم». (محمد بن على ابن بابويه (صدوق)، اعتقادات الإماميه، ص112).[20]. سوره ابراهیم (14) آیه 36. [21]. محمد بن محمد مفيد، الإختصاص، ص85: «... لَسْتَ مِنْهُمْ أَنْتَ أُمَوِيٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ أَمَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَحْكِي عَنْ إِبْرَاهِيمَ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي».