سایت مرکز فقهی

1. احترام جسد انسان

از نظر اسلام جسد انسان دارای احترام است و لذاست که از بعضی امور که بی­احترامی به جسد مطلق انسان تلقی می­شود، مثل مثله کردن، شدیدا نهی شده است. اضافه برآن، نسبت به جسد میت مسلمان به خاطر احترام خاصی که دارد، سفارش­های ویژه­ای در ارتباط به کفن و دفن وی شده است.

1-2-1. جسد مسلمان

در محترم بودن جسد مؤمن به معنای عام کلمه (مسلمان) کم­ترین تردیدی روا نیست؛ چرا که در روایاتِ فراوان از احترام جسد مسلمان سخن گفته شده است. اما به دلیل روشن بودن لزوم احترام به جسد مسلمان، تنها برای نمونه به یک روایت اشاره می­شود که از پیامبر اکرم صلی­الله­علیه­وآله نقل شده است که فرمود:«إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ‏ مِنَ‏ الْمُسْلِمِ‏ مَيِّتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُ حَيّاً فَمَنْ فَعَلَ بِمَيِّتٍ مَا يَكُونُ فِي ذَلِكَ اجْتِيَاحُ نَفْسِ الْحَيِّ فَعَلَيْهِ الدِّيَة؛[1] خداوند متعال نسبت به میت مسلمان همان حرمتی را قرار داده که برای مسلمان زنده قائل شده است. پس اگر انسانی با میت کاری کرد که اگر زنده می­بود می­مرد، باید دیه بپردازد».در ذیل همین روایت راوی (حسین بن خالد) از امام علیه­السلام می­پرسد: اگر سر میت را قطع کند یا عملی که باعث مرگ انسان زنده می­شود انجام دهد، آیا دیۀ کامل دارد؟ فرمود: نه. سپس با انگشت کوچکش به من اشاره کرد و فرمود: این انگشت دیه دارد؟ عرض کردم: بلی. فرمود: فکر می­کنی انگشت کوچک دیۀ نفس دارد؟ عرض کردم: خیر. فرمود: راست گفتی. گفتم: پس دیۀ این میت چیست؟ فرمود: دیۀ میت، دیۀ جنین بدون روح داخل رحم است که صد دینار است. نتیجه آنکه، جسد مسلمان پس از مرگ نیز احترام دارد و به همین دلیل است که همانگونه که به قطع اعضای بدن زنده دیه تعلق می­گیرد، به قطع اعضای جسد مرده نیز دیه تعلق می­گیرد. پس اصلِ تعلق گرفتن دیه به دلیل آن احترامی است که انسان مسلمان در زمان حیات و پس از مرگ دارد ولی کمّیت دیه که به لحاظ زندگی و مرگ است، در زنده و مرده متفاوت است.

2-2-1. جسد کافر حربی

کافران حربی[2] به واسطۀ آنکه خودشان به جنگ با مسلمانان اقدام کرده­اند، حتی در حال حیات هم حرمتی ندارند تا چه برسد به حال ممات­شان. غیر محترم بودن آن­ها در حال حیات به آن معناست که ریختن خون­شان جایز است. چون سلاح به دست گرفته و به جنگ با مسلمانان آمده­اند و جنگ هم محل نابود کردن دشمن توسط یکدیگر است. بنابراین، طبیعی است که چنین کافری از احترام برخوردار نباشد. اما اینکه در حال مرگ هم احترام ندارند بدان معنا نیست که هرگونه کاری را با جسد چنین کافرانی می­توان انجام داد چرا که از روایات، که قبلا هم به برخی از آن­ها اشاره شد، استفاده می­شود که بعضی از اعمال مثل مثله کردن، حتی نسبت به حیوانات هم جایز نیست تا چه برسد به انسان هرچند کافر حربی باشد. چون امیرالمؤمنین علیه­السلام فرمود: «از پيامبر اکرم صلی­الله­علیه­وآله شنيدم كه می­فرمود: از مثله كردن بپرهيزيد حتى اگر سگ هار (گزنده) باشد».بنابراین، احترام نداشتن جسد کافران حربی بدان معناست که آن احترامی را که اجساد دیگر انسان­ها دارند، اجساد کافران حربی ندارند نه اینکه فاقد هرگونه احترامی هستند. برای مثال، اگر کسی به جسد یک مسلمان آسیبی برساند، اضافه بر آنکه کار حرامی را مرتکب شده است در برخی از حالات محکوم به پرداخت دیه نیز می­گردد ولی توهین و آسیب رساندن به جسد کافر، موجب پرداخت دیه نمی­گردد.

3-2-1. جسد کافر غیر حربی

کافران غیر حربی به سه دسته تقسیم می­شوند؛ 1) کافرذمی؛ منظور کافری است که با انعقاد قرارداد ذمه، در پناه دولت اسلامی به صورت شهروند زندگی می­کند. 2) کافر معاهد؛ به نامسلمانانی که در یک کشور غیر اسلامی زندگی می­کنند و دولت متبوعۀ آن­ها با دولت اسلامی دارای عهد و پیمان هستند، کافر معاهد گفته می­شود.3) کافر محاید؛ به آن دسته از نامسلمانانی گفته می­شود که نه در ذمۀ دولت اسلامی هستند و نه دولت­شان با دولت اسلامی عهد و پیمان دارند. بلکه نسبت به دولت اسلامی بی­طرف هستند. مثل حبشه در زمان پیامبر اکرم صلی­الله­علیه­وآله که به مسلمانان فرمود: «اترکوا الحبشۀ ماترکوکم؛[3] مادامی که حبشیان با شما کاری ندارند، شماهم به آن­ها کاری نداشته باشید». در زمینۀ احترام یا عدم احترام جسد کافر غیر حربی دو دیدگاه میان فقیهان وجود دارد:1

3-3-1. احترام مشروط

برخی از فقیهان در بحث تشریح جسد این مسأله را متعرض شده و احترام جسد کفار را در صورتی لازم دانسته­اند که در قرارداد میان دولت اسلامی و کفار چنین احترامی در نظر گرفته شده باشد.[4] البته رعایت احترام نسبت به جسد کافر به دو صورت می­تواند در قرارداد مطرح گردد: 1) در عقد ذمه یا در معاهده احترام اجساد کفار قید شده باشد. یعنی در آن عقدی که به عنوان عقد ذمه یا معاهده بسته شده، شرط شده باشد که بدن و اجساد این کفار احترام دارد. 2) احترام اجساد کفار در عقد ذمه یا معاهده به صورت شرط مبنی علیه العقد باشد،[5] هرچند آن شرط صریحا یا ضمنا ذکر نشده باشد.

2-3-3-1. احترام غیر مشروط

برخی دیگر از فقیهان لزوم احترام به جسد کافر غیر حربی را مشروط به هیچ شرطی ندانسته و إذعان دارند که، جسد کافر غیر حربی حتی در غیر این دو صورت هم احترام دارد. زیرا روایاتی که اجساد مردگان را دارای احترام دانسته­اند، اطلاق دارند و شامل کافر غیر حربی نیز می­شوند. برای مثال، در صحیحۀ جمیل از امام صادق علیه­السلام آمده است:«قَطْعُ‏ رَأْسِ‏ الْمَيِّتِ‏ أَشَدُّ مِنْ‏ قَطْعِ‏ رَأْسِ‏ الْحَيِ‏؛[6] بریدن سر میت از بریدن سر انسان زنده شدیدتر است».در صحیحۀ عبدالله بن سنان نیز آمده است که از امام صادق علیه­السلام سؤال شد که مردی سر میتی را قطع کرده است، چه تکلیفی متوجه اوست؟ امام علیه­السلام فرمود:«عَلَيْهِ‏ الدِّيَةُ لِأَنَ‏ حُرْمَتَهُ‏ مَيِّتاً كَحُرْمَتِهِ وَ هُوَ حَيٌّ؛[7] دیه باید بدهد، زیرا احترام او در حال مرگ، مانند احترامی است که در زندگی داشته است».این دو روایت هم صحیح السند هستند و هم اطلاق دارند؛ چرا که در این دو روایت اصلا صحبتی از مسلمان نیست، نه پرسش از بریدن سر انسان مسلم و مؤمن است و نه فرمایش امام علیه­السلام اختصاص به جسد مؤمن و مسلمان دارد. پس مطابق اطلاق این روایات، حتی در غیر وجود شرط، جسد کافر غیر حربی محترم است.نکتۀ قابل تذکر آنست که در دو روایت فوق دو تعبیر به کار رفته است؛ در روایت اول جنایت بر میت اشد از جنایت بر زنده دانسته شده اما در روایت دوم احترام میت مثل احترام زنده، لازم تلقی گردیده است. جمع بین این دو تعبیر آنست که بگوییم منظور از اشد بودن اشد بودن در گناهی است که مرتکب می­شود نه در دیۀ که پرداخت می­کند؛ زیرا کسی که حاضر می­شود بر میت جنایت بکند، معلوم می­شود که این آدم نوعا و غالبا خبیث­تر، پست­تر و جری­تر از انسانی است که نسبت به زنده مرتکب جنایت می­گردد؛ چون معمولا انسان­ها نسبت به مردگان یک احترامی قائل می­شوند برای آنکه دست مرده از دنیا کوتاه شده است و لذا اگر کسی نسبت به مرده جنایتی را مرتکب بشود، مورد ملامت مردم قرار می­گیرد که چرا در مورد انسان مرده که نمی­تواند از خودش دفاع کند، مرتکب چنین جنایتی شده است. لذا امام علیه­السلام فرموده است: «بریدن سر میت از بریدن سر انسان زنده شدیدتر است». اما این اشدیت، نسبت به تمامی آثار و از جمله دیه نیست. لذا در روایت دوم فرموده است: «باید دیه پرداخت بکند؛ زیرا مرده مثل زنده دارای احترام است». ولی این احترام به گونۀ نیست که در تمامی آثار مساوی باشد چرا که در روایت دیگر دیۀ قطع سر میت را صد دینار مشخص فرموده است[8] در حالی که دیۀ قطع سر مسلمان زنده، هزار دینار است. پس در اصل احترام، تفاوتی بین انسان زنده و مرده نیست اما در آثار مثل مقدار دیه، با همدیگر تفاوت دارند. الف) مناقشۀ اول ممکن است در استدلال فوق مناقشه شود به این صورت که، روایاتی که مورد استناد قرار گرفت، از کافر انصراف دارد یعنی درست است که کلمۀ «میت» به صورت مطلق در آن روایات به کار رفته است ولی انصراف به میت مسلمان دارد چرا که: اولا، در یک سرزمین و جو اسلامی وقتی که از قطع سر میت سؤال می­شود، علی القاعده میت مسلمان مراد است. اگر منظور غیر مسلمان باشد، برایش قید آورده می­شود. مثل اینکه یک نفر می­رود نزد یک مرجع تقلید و سؤال می­کند که وظیفۀ من نسبت به همسرم چیست؟ روشن است که آن مرجع تقلید وظیفه را براساس مسلمان بودن این شخص و همسرش بیان می­کند و حمل می­کند بر مورد غالب یعنی انصراف دارد به اینکه منظور تعامل اشخاص مسلمان است اگر غیر مسلمان می­بود، مشخص می­کرد.ثانیا، در برخی از روایات برای بریدن سر میت، صد دینار دیه تعیین شده است. این صد دینار نشان­دهندۀ آنست که در اینجا مراد بریدن سر میت مسلمان است نه سر میت غیر مسلمان؛ چرا که اگر کسی کافر ذمی را در حال حیات سر ببرد، دیه­اش فقط هشت صد درهم (هشتاد دینار) است. بنابراین، اگر کسی کافر ذمی زنده را سر ببرد دیه­اش هشتاد دینار است، پس چگونه ممکن است که دیۀ قطع سر مردۀ ذمی صد دینار باشد. پس ناگزیر باید گفت روایات انصراف به میت مسلمان دارد.ب) پاسخ مناقشۀ اولبه نظر می­رسد که این انصراف قابل مناقشه است زیرا: اولا، صِرف صدور یک روایت در جو اسلامی باعث انصراف نمی­گردد و اصولا بسیاری از اطلاقاتی که از کلمات ائمه استفاده می­شوند، همینگونه هستند هرچند در یک جوی صادر شده باشد که در آن جو اکثرا مسلمان هستند. پس صِرف مسلمان بودن اکثریت مردمی که در آن زمان زندگی می­کردند، موجب انصراف نمی­شود؛ چرا که انصراف ناشی از کثرت استعمال است و نه ناشی از کثرت وجود خارجی. برای مثال، در یک شهری مثل کوفه آبی که در دسترس مردم است نوعا آب فرات است و در یک شهری مثل بغداد آبی که در دسترس مردم است نوعا آب دجله است. حالا اگر امام علیه­السلام در شهر کوفه بفرماید: آب طاهر و مطهر است، این فرمایش امام به آب فرات انصراف ندارد؛ چرا که این کثرت وجود خارجی است که موجب انصراف نمی­شود و اگر هم موجب انصراف بشود این انصراف بدوی است که با اندک تأمل زایل می­گردد. بنابراین، آن انصرافی که باعث دست برداشتن از اطلاق روایت می­شود، انصرافِ ناشی از کثرت استعمال است. یعنی این کلمه را در غالب موارد در معنای مطلق به کار نبرده­اند بلکه در معنای مقید به کار برده­اند به نحوی که وقتی آن کلمه به کار می­رود، ذهن عرفی به معنای مقید آن منتقل می­شود. برای مثال، بعد از انقلاب «ولایت فقیه» در یک معنای خاص (ولایت بر زعامت) به کار برده می­شود و عموم مردم از شنیدن تعبیر «ولایت فقیه» همان معنای خاص را می­فهمند. در حالی که در اصطلاح فقیهان ولایت فقیه، دایرۀ وسیعی دارد چون مراتب متعددی دارد مثل ولایت فقیه بر إفتاء، ولایت فقیه بر قضاوت، ولایت فقیه بر اجرای حدود، ولایت فقیه بر امور حسبیه، ولایت فقیه بر تقنین، ولایت فقیه بر زعامت، ولایت فقیه بر موضوعات، ولایت فقیه بر امور عرفی و... خلاصه، ولایت فقیه در اصل، اصطلاح عامی است که تمامی آن مراتب را در بر می­گیرد. اما امروزه وقتی این تعبیر به کار می­رود، تنها همان مرتبۀ زعامت به ذهن خطور می­کند.بر این اساس، تنها در صورتی می­توان انصراف را پذیرفت که ناشی از کثرت استعمال باشد و چنین کثرت استعمالی در مانحن فیه وجود ندارد و مدعیان انصراف نیز شاهدی بر آن اقامه نکرده­اند که واژۀ «میت» در روایات کثیراما در میت مسلمان استعمال می­شود.ثانیا: نمی­توان از نا هم­خوانی روایتی که دیۀ قطع سر میت را صد دینار تعیین نموده و نظریۀ مشهور که دیۀ قتل کافر ذمی را هشتاد دینار دانسته­اند، استفاده کرد که، این روایات به میت مسلمان انصراف دارد؛ زیرا خود همین روایت می­تواند جزء دلایلی باشد که فقیه را به یک­سانی دیۀ مسلمان و کافر غیر حربی راهنمایی می­کند. همانگونه که برخی از فقیهان معاصر مثل مقام معظم رهبری[9] و آیت الله مکارم شیرازی[10] دیۀ کافر اهل کتاب را با دیۀ مسلمان مساوی ­دانسته­اند. البته این فتوا خلاف مشهور است ولی اگر کسی این فتوا را قبول بکند آنگاه با این روایت مشکلی نخواهد داشت و این روایت با آن فتوا کاملا سازگار خواهد بود. به تعبیر دیگر، نکتۀ دومِ مناقشه در واقع یک اشکال مبنایی است و معمولا مباحث مبنایی در ضمن بحث هایی روبنایی به طور تفصیلی مطرح نمی­شوند.[11] بنابراین، پاسخ نکتۀ دومی که در مناقشه مطرح گردیده، آنست که این اشکال مبنایی است و فقط بر استدلال کسانی وارد است که تفاوت دیۀ مسلمان و کافر ذمی را پذیرفته باشند ولی بر مبنای کسانی که قائل به تساوی دیۀ مسلمان و کافر ذمی هستند، این اشکال وارد نخواهد بود.ج) مناقشۀ دومحتی اگر از ادعای انصراف (مناقشۀ اول) هم صرف نظر شود، نمی­توان ادعای اطلاق روایات مزبور را پذیرفت. به تعبیر دیگر، نمی­توان احترام جسد کافر غیر حربی را از طریق اطلاق روایات استفاده کرد؛ زیرا در این زمینه مقیداتی[12] وجود دارند که نمی­توان به اطلاق روایات اخذ نمود بلکه بایستی بین مطلقات و مقیدات جمع نمود و مقتضای جمع بین مطلق و مقید آنست که، مطلق حمل بر مقید گردد[13] و در نتیجه لزوم احترام مخصوص جسد مسلمان باشد. شاهد بر این تقیید، روایاتی است که ایمان و اسلام را شرط احترام دانسته­اند. پس شخص فاقد ایمان، فاقد احترام نیز خواهد بود. برای مثال، از پیامبر اکرم صلی­الله­علیه­وآله نقل شده است که فرمود:«حُرْمَةُ الْمُسْلِمِ‏ مَيِّتاً كَحُرْمَتِهِ‏ وَ هُوَ حَيٌ‏ سَوَاءٌ؛[14] احترام مسلمان در حالت پس از مرگ مانند احترام او در حالت زندگی است».در روایت صحیحه از ابن ابی عمیر و صفوان نقل شده است که امام صادق علیه­السلام فرمود:«أَبَى اللَّهُ أَنْ‏ يُظَنَ‏ بِالْمُؤْمِنِ‏ إِلَّا خَيْراً وَ كَسْرُكَ عِظَامَهُ حَيّاً وَ مَيِّتاً سَوَاءٌ؛[15] خداوند ابا دارد از آنکه در بارۀ مؤمن جز گمان خوبی شود. و شکستن تو استخوان مؤمن را در حالتی که زنده است و در حالتی که مرده است، [از حیث قبح و حرمت] یک­سان است».محمد بن مسلم از امام صادق علیه­السلام نقل می­کند که فرمود:«إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ‏ مِنْهُمْ أَحْيَاءً؛[16] خداوند هر آنچه را در بارۀ مؤمنان در حال حیات محترم شمرده پس از مرگ نیز محترم دانسته است».همانگونه که ملاحظه می­شود در هر سه روایت، احترامِ مؤمن و مسلمان مطرح گردیده است. پس روایاتی که جسد انسان را به صورت مطلق محترم می­شمارند به واسطۀ روایاتی که قید «اسلام و ایمان» دارند، حمل بر لزومِ احترامِ جسد مسلمان و مؤمن می­گردند. د) پاسخ مناقشۀ دومجواب این مناقشه آنست که اولا، روایات مذکور تنها اثبات شیء می­کنند اما نفی ما عدا نمی­کنند، یعنی احترام جسد مؤمن را اثبات می­کنند اما نسبت به جسد غیر مسلمان ساکت است نه اینکه دلالت بر غیر محترم بودن جسد غیر مسلمان داشته باشند؛ چون این روایات لسان حصر ندارند بلکه صِرفا لسان اثبات دارند، مثل آن می­ماند که مولا به بنده­اش بگوید: «حسنعلی» را احترام کن؛ این جمله هرگز بدان معنا نیست که برای «حسینعلی» احترام نگذار، بلکه صِرفا لزوم احترام به «حسنعلی» را می­رساند.ثانیا: در زمینۀ احترام انسان آیات و روایات فراوان وجود دارند که در مقام بیان ضابطۀ کلی و غیر قابل تخصیص هستند مثل «آیۀ کرامت» که در آن «بنی آدم» مورد توجه قرار گرفته است.[17] قرآن بزرگ­ترین معجزه بر گرامی­ترین پیامبر الهی است، خلود و جاودانگی دارد، بالاتر از قرآن نه معجزۀ بوده و نه خواهد آمد، یکایک کلماتی که در قرآن به کار رفته با عنایت به کار رفته است؛ چراکه خداوند متعال نه تحت تأثیر شرایط قرار می­گیرد که محدود بشود و به مقتضای شرایط حرف بزند و نه جاهل یا عاجز و یا بخیل است که از آوردن بهترین کلام دریغ نماید. پس مقتضای منتفی بودن این امور چهارگانه (جهل، عجز، بخل و محدود شدن به شرایط) در مورد خداوند و جاودانه بودن قرآن به عنوان بزرگ­ترین معجزۀ الهی آنست که، دقت و ظرافتی که در بیان آیات الهی به کار رفته در هیچ جای دیگر به کار نرفته است.[18] بنابراین، وقتی خداوند متعال از تکریم انسان با تعبیر «بنی آدم» یاد می­کند، استفاده می­شود که احترام تمامی انسان­ها اعم از مسلمان و کافر منظور است؛ چرا که در غیر آن صورت به راحتی می­توانست بفرماید: و لقد کرمنا المؤمنین یا و لقد کرمنا المسلمین یا و لقد کرمنا الذین آمنوا و عملوا الصالحات. شاهد بر تکریم تمامی انسان­ها هم ذیل آیه است که می­فرماید: ]وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ[ یعنی تمامی انسان­ها (نه فقط مسلمانان یا مؤمنان) را بر خشکی و دریا مسلط کردیم.خلاصه اینکه، روایاتی که از احترام جسد انسان با قید اسلام و ایمان سخن گفته­اند، هرگز نمی­توانند روایاتی را که از احترام جسد انسان به صورت مطلق یاد کرده­اند، تقیید و تخصیص بزنند. بنابراین، احترام جسد هر انسانی اعم از مسلمان و کافر لازم است مگر در مواردی که دلیل خاص بر عدم احترام وجود داشته باشد.ﻫ) مناقشۀ سومدر یک روایت معتبری آمده است که، عمار بن موسی در ضمن پرسش­هایی از امام صادق علیه ­السلام پرسید: اگر یک مرد نصرانی در سفر همراه با مسلمانان باشد و از دنیا برود، تکلیف مسلمانان در برابر جسد او چیست؟ حضرت فرمود: «لَا يُغَسِّلُهُ مُسْلِمٌ وَ لَا كَرَامَةَ وَ لَا يَدْفِنُهُ وَ لَا يَقُومُ عَلَى قَبْرِهِ وَ إِنْ كَانَ أَبَاهُ؛[19] هیچ مسلمانی او را غسل نمی­دهد [زیرا] او کرامتی ندارد و دفنش نمی­کند و کنار قبرش نمی­ایستد اگرچه آن نصرانی پدرش باشد.»این روایت، عمومات و اطلاقاتی را که در نسبت به لزوم احترام هر میتی وارد شده، تخصیص و تقیید می­زند. بنابراین، جسد فرد غیر مسلمان احترامی ندارد.و) پاسخ مناقشۀ سومپیش از بیان پاسخ، تذکر این نکته ضروری است که این روایت از نظر سند مشکلی ندارد. اما از نظر دلالت اگر ظهور اولیۀ آن پذیرفته شود، اطلاق مادۀ 4 اعلامیۀ اسلامی که جسد هر انسانی را محترم می­داند، مخدوش خواهد شد؛ چرا که بر اساس این روایت جسد کافر فاقد احترام دانسته شده است.  در خصوص دلالت این روایت دو دیدگاه در میان فقیهان وجود دارد: دیدگاه مشهور آنست که دلالت این روایت بر غیر محترم بودن جسد غیر مسلمان تمام است و لذا براساس آن فتوا داده­اند بر اینکه، برای هیچ مسلمانی جایز نیست که کافر را هرچند ذمی باشد، بعد از مردن غسل بدهد و او را کفن و دفن نماید هر چند آن کافر از نزدیکان وی مثل پدر، مادر و مانند آن­ها باشد و در کتاب «ذکری» شهید اول بر این مسأله ادعای اجماع نموده است.[20] به هر صورت این دیدگاه در میان فقیهان شهرت فراوان دارد و مورد قبول قریب به اتفاق فقیهان شیعه قرار گرفته است.به نظر ما، استدلال به اجماع که در مورد این حکم صورت گرفته، اعتباری ندارد؛ چرا که این اجماع مدرکی و یا حد اقل محتمل المدرک است. چون در این بحث روایت وجود دارد و به احتمال زیاد مجمعین تمسک به این روایت کرده و چنین فتوایی داده­اند یا حد اقل احتمال تمسک به این روایت در نزد مجمعین وجود دارد. اجماع فقط و فقط وقتی دلیلیت دارد که نه مدرکی باشد و نه احتمال مدرکی بودنش وجود داشته باشد و با اطمینان رای معصوم علیه­السلام را برای ما منکشف کند. اما اگر چنین خصوصیاتی در اجماع نباشد، نمی­توان بدان تمسک کرد.دیدگاه دیگر آنست که روایت مورد بحث بر عدم جواز غسل، دفن و... ظهور ندارد بلکه این روایت فقط بر نفی رجحان غسل دادن و کفن کردن و دفن نمودن میت ذمی دلالت می­کند و تعبیر «و لا کرامۀ» بدان معناست که آنگونه سیادت و کرامتی که برای مسلمان وجود دارد، برای کافر وجود ندارد.[21] نه اینکه اصلا کرامت ندارد بلکه کرامتی به اندازه و میزان کرامت مسلمان ندارد.مشکل این دیدگاه آنست که ظهور روایت را انکار نموده است در حالی که ظهور روایت در عدم کرامت غیر مسلمان بسیار روشن و غیر قابل انکار است. زیرا حکمِ عدم جواز تغسیل و تکفین، گویا به واسطۀ «و لا کرامۀ» تعلیل شده است. اما دیدگاه ما در خصوصِ دلالت این روایت آنست که ظهور اولیۀ این روایت همان است که اکثریت قریب به اتفاق فقیهان فهمیده و براساس آن بر عدم جواز تغسیل و تدفین کافر ذمی فتوا داده­­اند، منتها این ظهور با آیات قرآن­کریم و مشخصا با «آیۀ کرامت» ناسازگار است. زیرا آیۀ کرامت با تاکیدات فراوان، تمامی انسان­ها را با تعبیر «بنی آدم» مشمول کرامت إعطایی الهی می­داند اما ظهور این روایت، غیر مسلمان را فاقد کرامت می­شمارد و به همین جهت به عدم جواز تغسیل و تدفین غیر مسلمان حکم می­کند.  اگر گفته شود: شاید مراد از «بنی آدم» تنها مسلمانان باشند. در جواب می­گویم: قطعا اینگونه نیست زیرا: اولا، خداوند متعال تک تک کلمات قرآن­کریم را با عنایت و توجه خاص به کار برده است. بنابراین، وقتی قرآن تعبیر «بنی آدم» را به کار می­برد، در حالی که می­توانست از تعبیرات دیگر استفاده کند، معلوم می­شود که کرامت الهی شامل تمامی انسان­ها اعم از مسلمان و کافر می­گردد.ثانیا، جملۀ ]وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ[ -که به عنوان شاهدی بر کرامت انسان ذکر شده است- اختصاص به مسلمانان ندارد بلکه خداوند به همۀ انسان­ها توانایی بهره­گیری از دریا و خشکی را داده است.ثالثا، جملۀ ]وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ[ نیز -که شاهد دوم بر کرامت انسان است- اختصاص به مسلمانان ندارد؛ زیرا روزی­های پاکیزۀ مادی مثل گندم، برنج و... و میوه­های گوناگون از روزی­هایی است که خداوند در اختیار همۀ انسان­ها قرار داده است. پرسش: بین آیه کرامت و روایت معتبرۀ عمار بن موسی، صرفا تعارض بدوی وجود دارد که با اندک تأمل زایل می­گردد؛ بلکه رابطۀ آن دو رابطۀ مطلق و مقید و عام و خاص است و فقیهان به اتفاق آراء معتقدند که بین مطلق و مقید و عام و خاص تعارض وجود ندارد. منظور از تعارضی که یکی از راه­ حل­هایش عرضه کردن روایت به قرآن دانسته شده - که اگر موافق قرآن بود پذیرفته شود و اگر مخالف قرآن بود رد گردد- آن تعارضی است که مستقر و غیر قابل جمع باشد. حال آنکه  در اینجا جمع ممکن است به این صورت که، مطلق و عام حمل بر مقید و خاص می­شود و این از مصادیق جمع عرفی است. بنابراین عام قرآنی (بنی آدم) به واسطۀ روایت امام صادق علیه­السلام تخصیص می­خورد و در نتیجه، «کرامت» اختصاص به مسلمانان پیدا می­کند. این نظر قریب به اتفاق فقیهان است؛ چرا که بر طبق این روایت فتوا داده­اند به اینکه، تغسیل و تکفین وتدفین کافر ذمی جایز نیست.پاسخ: تخصیص این آیۀ شریفه، غیر قابل پذیرش است. زیرا: اولا، به عقیدۀ ما، آیۀ کرامت در مقام اعطاء ضابطۀ کلی است زیرا خداوند در این آیه یکی از اصول مبنایی نگاه اسلام به انسان را تبیین می­کند. وقتی در مقام بیان ضابطه باشد، دیگر غیر قابل تخصیص و به قول فقیهان آبی از تخصیص و تقیید است. این مطلب از ظهور قوی آیه به خوبی قابل استفاده است؛ چرا که خداوند با سه تاکید («لام» برای تأکید، «قد» برای تأکید و «کرمنا» مفید تأکید) بیان فرموده که «ما بنی آدم گرامی داشتیم» و به دنبال آن شواهدی را بیان نموده که اختصاص به مسلمانان ندارد. بنابراین، آیه کرامت بیان ضابطه می­کند و ضابطه آبی از تخصیص است چون اصولا ضابطه ارائه می­شود تا به واسطۀ آن، حکم افراد و مصادیق تشخیص داده شود یعنی بدانیم که با مصادیق مختلف و افراد متعددی که مواجه می­شویم چگونه باید رفتار کنیم.ثانیا، شیوۀ عقلایی در تخصیص احکام و قوانین - که خداوند نیز با همان شیوه با بندگانش سخن گفته- آنست که وقتی مسألۀ مهمی را تخصیص می­زنند و یا در قانون­گذاری­ها در قاعده و ضابطه­ای استثنا قایل می­شوند، آن حکم خاص و یا استثنا را با لسان بسیار قوی و در موارد متعدد بیان می­کنند تا مخاطبان بدان التفات پیدا کنند. بنابراین، تخصیصِ آیۀ کرامت با یک روایتِ هرچند معتبر، مخالف روش معمول عقلاء است زیرا تخصیصِ چنین آیه­ای که با تاکیدات مکرر، در صدد بیان یکی از مهم­ترین و کلیدی­ترین مباحث در مورد انسان است، اقتضا می­کند که ائمۀ معصوم علیهم­السلام در چندین نوبت و با بیانات مختلف و محکم آن حکمِ خاص و استثناء را بیان فرمایند تا موجب التفات و اطمینان مخاطبان نسبت به آن گردد. به بیان دیگر، این روایت (حدیث عمار بن موسی) خبر واحد است، مهم­ترین دلیل حجیت خبر واحد، بناء عقلا است و به نظر ما، بناء عقلاء خبر واحد را در امور مهم حجت نمی­دانند.[22] برخی از فقیهان نیز ملتزم به همین مبنا هستند که عقلاء در امور مهمه به خبر واحد اکتفا نمی­کنند[23] یعنی اگر خبر واحد از یک مسألۀ مهم گزارش کند هرچند راوی آن، موثق و مورد اعتماد باشد، پذیرش آن خبر را نیازمند اخبار یا قرائن اطمینان­بخش دیگر می­دانند. برای مثال، اگر خبر واحدی مجازات مرتد را إعدام بداند یا متضمن مجازاتی در مورد شخصی باشد، نمی­توان با استناد به آن خبر، جواز مجازات شخص مورد نظر را استنباط کرد چراکه مجازات جزء امور مهمه است و عقلا در چنین اموری به خبر واحد اکتفا نمی­کنند مگر آنکه یا اخبار دیگری به کمک آن بیاید (و به حد تضافر  برسد) و یا اینکه قرائن و شواهدی به دست آید که موجب اطمینان به مفاد خبر واحد گردد. خلاصه اینکه، از نظر ما ظهور روایت عمار بن موسی به دلیل ناسازگاری با «آیۀ کرامت»، غیر قابل پذیرش است بنابراین در مورد این روایت می­توان یکی از دو راه زیر را اختیار نمود:1) حمل بر خلاف ظاهر: این روایت را برخلاف ظهور اولیه­اش (عدم جواز تغسیل، تکفین و تدفین) معنا کنیم و بگوییم ناظر به عدم جواز تغسیل و تدفین کافر غیر حربی نیست بلکه ناظر به عدم رجحان است یعنی نمی­خواهد بگوید تغسیل و تدفین کافر، جایز نیست بلکه می­گوید کار مطلوبی که دارای رجحان باشد، حساب نمی­شود. همانگونه که آیت الله مؤمن هم – البته نه با این استدلال– ظهور این روایت را انکار نموده است. به نظر می­رسد ظهور این روایت قابل انکار نیست ولی با این وجود، باید دست از ظهور برداریم با این بیان که، ظهور حجت است مگر اینکه یک دلیل محکم­تری در برابرش قرار بگیرد لذا با اینکه روایت مورد نظر در عدم جواز تغسیل و تدفین کافر ظهور دارد ولی از آنجا که دلیل محکم­تری در برابرش قرار گرفته است ناگزیریم از ظهور آن دست برداریم. 2) کنار گذاشتن روایت: چنانچه نتوانیم دست از ظهور روایت برداریم، ناگزیر باید آن را به دلیل مخالفت با ضابطۀ قرآنی (کرامت انسان) کنار بگذاریم یعنی با وجود آنکه راوی این خبر موثق و سند آن معتبر است، نمی­توان به مفاد آن ملتزم شد چرا که با آیۀ کرامت ناسازگار است. بنابراین علم این روایت را به اهلش (ائمۀ معصوم علیهم السلام) واگذار می­کنیم. [1]. محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج10، ص274. [2].  کافران حربی به آن دسته از نامسلمانانی گفته می­شود که در حال جنگ با مسلمانان هستند.[3]. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج12، ص311. [4]. محمد مؤمن قمی، کلمات سدیدۀ فی مسائل جدیدۀ، ص 147. [5]. شرط مبنی علیه العقد به شرطی گفته می­شود که اصلا بر زبان آورده نمی­شود و یا مورد اشاره قرار نمی­گیرد ولی عقد بر مبنای آن شرط منعقد می­گردد، چنین شرطی اعتبار دارد. تشخیص این نوع شرط، از طریق عرف دانسته می­شود؛ برای مثال، در زمان ما عقد اجاره­ای که در مورد منازل مسکونی منعقد می­شود، نوعا برای یک­سال است. بنابراین اگر شخصی خانه­اش را به دیگری اجاره بدهد ولی مدت در این عقد تعیین نشده باشد، این عقد حمل می­شود بر همان صورت عرفی رایج که عقد یک­ساله باشد یعنی این عقد اجاره به جهت عدم ذکر مدت، باطل و بیش از یک­سال هم معتبر نیست. زیرا عرف رایج در زمان ما آنست که منازل مسکونی را برای یک­سال اجاره می­دهند و بعد از یک­سال صاحب خانه خودش را محق می­داند که در قیمت مال الاجاره تجدید نظر کند. هم­چنین نسبت به کاری که زنان در منازل شوهران­شان انجام می­دهند؛ برخی از فقیهان معتقدند که در ایران و بعضی دیگر از کشورهای اسلامی، زن موظف است در منزل شوهرش کارهایی مانند ظرف شستن، غذا درست کردن، تمیز کردن منزل، نگه­داری از فرزند و امثال این­ها را بدون گرفتن اجرت انجام بدهد، چرا که عرف رایج در ایران و بسیاری از کشورهای اسلامی آنست که زنی که ازدواج می­کند این کارها را در منزل شوهر بدون گرفتن اجرت انجام می­دهد. پس اگر زنی بخواهد برای این کارها اجرت مطالبه بکند، باید در عقد ازدواج قید بکند که من این کارها را مشروط به گرفتن اجرت انجام می­دهم. بنابراین، در شرط مبنی علیه العقد، لازم نیست که آن شرط به صورت تصریح یا اشاره در عقد ذکر شده باشد بلکه همین مقدار که عرف رایج در آن زمان و مکان بر آن شرط گواهی دهد کفایت می­کند.[6]. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج14، ص477. [7]. محمد بن علی بابویه، من لایحضره الفقیه، ج4، ص157. [8]. محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج10، ص274: عن ابی الحسن علیه­السلام: «...دِيَتُهُ دِيَةُ الْجَنِينِ فِي بَطْنِ أُمِّهِ قَبْلَ أَنْ يُنْشَأَ فِيهِ الرُّوحُ وَ ذَلِكَ مِائَةُ دِينَار». [9]. قانون مجازات اسلامی مصوب 11/2/1392 در مادۀ 554 مقرر داشته است: «براساس نظر حكومتي مقام رهبري، ديه جنايت بر اقليت­هاي ديني شناخته شده در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به اندازه ديه مسلمان تعيين مي‌گردد.»[10]. ناصر مکارم شیرازی، استفتائات جدید، ج3، ص452: «احتياط آن است كه ديۀ اهل كتاب، و از جمله زرتشتى‌ها، را مساوى ديۀ مسلمانان بپردازند.»[11]. در مباحث مبنایی، شیوۀ همۀ اندیشمندان آنست که وارد بحث نمی­شوند؛ چون بحث مبنایی جایگاه خاص خودش را دارد. برای مثال، در بحث روایات یک فقیهی مبنایش آنست که روایت باید حتما راویانش موثق باشند اما فقیهی دیگر، موثق بودن همۀ راویان را لازم نمی­داند بلکه همین مقدار که روایت موثوق الصدور باشد کافی می­داند. این یک بحث رجالی و اصولی است وقتی سخن به اینجا رسید، دیگر وارد بحث نمی­شوند و می­گویند در جای خودش به این بحث پرداخته شده است. در بحث حقوقی نیز همین روش مطرح می­شود مثلا در مباحثۀ حقوقی یکی به مقدمۀ قانون اساسی استناد می­کند ولی طرف مقابل می­گوید من مقدمۀ قانون اساسی را به عنوان یک سند معتبر قبول ندارم، استناد کننده فقط إرجاع می­دهد که در جای خودش اعتبار حقوقی مقدمۀ قانون اساسی را اثبات کرده است. [12]. واژۀ «مقید» هم به صورت فاعلی (مُقِّید) درست است، چون روایات مطلقه را تقیید می­زند. و هم به صورت مفعولی (مُقَّید) درست است؛ چون در خود این روایات تقیید وجود دارد. [13]. در قوانین نیز به همین صورت عمل می­شود یعنی قوانین مطلق بر مقید حمل می­گردند. برای مثال در مادۀ 1103 ق.م. ایران، آمده است: «زن و شوهر مکلف به حُسن معاشرت با یکدیگرند.» حسن معاشرت یک مفهوم عام است و اطلاق آن به واسطۀ حکم عرف برحسب توانایی شوهر، مقید می­شود. مثلا اگر زن از خانوادۀ مرفّه و مرد فرد ناداری باشد، شوهر در مسائل مالی مکلف است به اندازۀ توانایی مالی خویش نسبت به خواسته­های همسرش حُسنِ معاشرت داشته باشد و همسرش حق ندارد بیش از توانایی مالی وی مطالبه نماید چرا که وضعیت زندگی شوهر از اول معلوم بوده و تکلیف بیشتر از توانایی شوهر، تکلیف مالایطاق است و موجب عُسر و حرج شوهر می­شود. پس زن نمی­تواند عجز شوهرش را در برابر خواسته­های خویش، به حساب سوء معاشرت بگذارد.[14]. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشيعة، ج‏3، ص219. [15]. محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج10، ص272. [16]. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص 51. [17]. سوره  اسراء (17)، آیه 70: ]وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ[.[18]. برای مثال، در روایات با نقل به معنا سروکار داریم؛ راوی رفته خدمت امام معصوم علیه­السلام سخنی را شنیده و آن را برای دیگران روایت نموده است، حتی اگر راوی اول عین عبارت امام علیه­السلام را هم نقل کرده باشد، راوی دوم، سوم، چهارم و پنجم - در عصری که با تکیه بر حافظه و نه کتابت روایات نقل می­شد-، عادتا نمی­توانستند عین عبارت را نقل بکنند. بنابراین آنچه به دست ما رسیده نقل به معناست. در حالی که قرآن­کریم، عین عبارت خداوند متعال است نه نقل به معنا. پس استفادۀ که می­توان از آیات قرآنی نمود، بسیار متفاوت است با استفادۀ که از روایات می­توان کرد. [19]. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص419. [20]. یوسف بن احمد بن ابراهیم آل عصفور بحرانی، الحدائق الناضرة، ج‌3، ص 412. [21]. محمد مؤمن قمی، کلمات سدیدۀ فی مسائل جدیدۀ، ص 144. [22]. گفتنی است که مبنای برخی از فقیهان که ما هم قبول داریم آنست که خبر واحد در امور مهمه حجت نیست. زیرا مهم­ترین دلیل برای حجیت خبر واحد، بناء عقلا است که به نظر ما در مورد محدودۀ حجیت خبر واحد نیز باید به بناء عقلاء مراجعه کرد. اما بسیاری از فقیهان خبر واحد را به صورت مطلق حجت می­دانند.[23]. سید احمد بن یوسف خوانساری، جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج‌7، ص 35: «ألا ترى أنّ العقلاء في الأمور الخطيرة لا يكتفون بخبر الثقة مع اكتفائهم في غيرها به».  

تعداد بازدید :21
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.