سایت مرکز فقهی

مبانی فقهی امکان اکراه به ایمان

در فقه این نکته همچون یک قاعده پذیرفته شده است که هر انشاء و اقراری، مشروط به اختیار است (اصل آزادی اراده) و بدون اختیار، الفاظی که از طرف شخص ابراز می‌شود، از قبیل عقد نکاح، طلاق و بیع، بدون اثر است.[1] مقصود از اختیار، آن است که متکلم برای خود، با هیچ‌گونه فشار و تحمیلی از خارج روبه‌رو نباشد و قدرت تصمیم گیری آزادانه برایش وجود داشته باشد. اختیار در اینجا در مقابل اکراه قرار می گیرد و اکراه عبارت از این است که «انسان به وسیله ایجاد ترس و وحشت به چیزی واداشته شود که نمی پسندد».[2] در اکراه از ابزار تهدید استفاده می شود تا شخص نتواند مطابق میل و خواست خود اقدام نماید و از این راه، کاری که قلباً مایل به انجام آن نیست، بر او تحمیل گردد.البته مواردی استثنایی وجود دارد که اکراه جایز بوده و مورد اکراه از آثار و احکام عمل اختیاری برخوردار است؛ مثلا حکومت این اجازه را دارد که شخص محتکر را وادار نماید تا کالای احتکار شده را به بازار ارائه کند و در صورت امتناع وی، حکومت می تواند با ابزارها و الزام‌هایی که در اختیار دارد، فروشندۀ محتکر را مجبور به پذیرفتن تصمیم دولت نماید. در اینجا به رغم آن که فروشنده مُکرَه است ولی معامله صحیح است.[3] هم‌چنین قاضی می تواند فرد عنین را به اجبار و اکراه از همسرش جدا نماید و یا فرد مدیون را مجبور به ادای دین نماید. چنین مواردی را در فقه «اکراه به حقّ» می نامند.[4]اکراه بر اظهار اسلام نیز در فقه از جمله موارد اکراه به حقّ به شمار آمده است. شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی و بسیاری از بزرگان فقه شیعه چنین نظری دارند.«اگر کافر از کسانی است که مجاز به بقای بر آیین و دین خود است، مانند اهل کتاب، نباید او را بر مسلمان شدن اکراه کرد و چنین اکراهی علاوه بر آن که جایز نیست، موجب ترتب احکام مسلمانی بر او نمی شود. ولی کفار دیگری را که دینشان رسمیت ندارد، می توان بر مسلمان شدن مجبور ساخت. این اکراه جایز بوده و در اثرآن، فردی که اظهار اسلام می کند مسلمان محسوب می شود و احکام اسلام بر او جاری می گردد.»[5]درباره این فتوای فقهی چند پرسش مطرح است:با توجه به اینکه این حکم بر خلاف قاعده اولیه در باب اکراه است، دلیل آن چیست؟اگر شخصِ مجبور و مُکرَه  بدون هرگونه قصد و نیتی شهادتین را بر زبان جاری کند، این الفاظ چه اثری دارد؟اگر ایمان به باور قلبی نیازمند است، چگونه می توان به وسیله اکراه و تهدید باور ایجاد کرد؟ بر فرض که هیچ باوری ایجاد نشود، آیا گرفتن اقرار زبانی تأثیری دارد؟در این زمینه چه تفاوتی بین اهل کتاب و کافران وجود دارد و به چه دلیل این دو طایفه از کافران دو حکم جداگانه دارند؟برخی از فقهای معاصر با این گمان که مسئله، اختصاص به باب ارتداد دارد و اکراه بر اسلام مخصوص مسلمانانی است که مرتد شده باشند، تلاش کرده اند تا مشکل را این گونه رفع نمایند:«اکراه سبب آن می شود که شخص در ظاهر اظهار اسلام کند و به اعتقادات گذشته خود تظاهر نکند. البته ما نباید در صدد تفتیش از اعتقادات قلبی برآییم؛ چه اینکه در صدر اسلام نیز چنین رویّه ای وجود نداشته است. پذیرفتن این اظهار اسلام، با توجه به اینکه چه بسا اعتقاد قلبی همراه آن نباشد، به خاطر صلاح اسلام و مسلمانان است؛ زیرا اگر تحقیق و بررسی از عقاید درونی مردم و تفتیش از آنها لازم باشد، کار دشوار خواهد شد. البته اگر بدانیم با از بین رفتن تهدید، از اسلام برمی‌گردد، مسئله حکم دیگری پیدا می‌کند ولی چنین عملی معمولا پدید نمی آید و نباید آن را جدی گرفت. کشف آن نیز بعید است.»[6]به نظر می رسد در متن فوق تفاوت دو موضوع «تفتیش» و «تهدید» چندان مورد توجه قرار نگرفته است. تردیدی نیست که تفتیش از عقیده فردی که اظهار اسلام می‌کند جایز نیست و نباید به دلیل آن که ممکن است به طمعِ رسیدن به یک امتیاز و یا به علت وحشت از یک خطر، اظهار مسلمانی کرده باشد، او را طرد نمود. در صدر اسلام نیز کافران به محض اقرار به شهادتین در جرگه مسلمانان وارد می شدند و از عقاید درونی و انگیزه‌های پنهانی آن ها هیچگونه تفتیش و تحقیقی صورت نمی‌گرفت.اما مسئله این است که چگونه می توان با منتفی دانستن تفتیش عقاید، مشکل اکراه را حل کرد؟ این مشکل حتی در مواردی که تفتیش جایز نیست باز هم به قوت خود باقیست و به هر حال باید پاسخ داد که: اقراری که از تهدید به مرگ ناشی شده باشد و شخص برای نجات جان خویش تظاهر به اسلام کرده باشد، چه اثری دارد و چگونه می توان ادعا کرد که در چنین مواردی علم به اینکه با برداشتن زور شخص از اسلام برمی‌گردد نداریم و کشف واقع در چنین شرایطی بعید است؟ضمن اینکه اگر مسئله اکراه بر اسلام بر مبنای نفی تفتیش قابل حل است، تفاوت میان اهل کتاب با کافران چیست و چه وجهی دارد؟ اگر تفتیش جایز نیست و پذیرش اسلام در موارد اکراه لازم است، پس اسلام اهل کتاب نیز در شرایط اجبار باید پذیرفته شود. این در حالی است که در فتوای مشهور فقهی، جریان احکام اسلام به کسانی که از اهل کتاب نباشند اختصاص داده شده است.از سوی دیگر در موضوع ارتداد فقط برای مرتد ملی امکان توبه وجود دارد و حتی با این فرض که استتابه را نوعی اکراه بدانیم، فرقی نمی‌کند که مرتد ملی سابقا از اهل کتاب بوده یا کافر غیر کتابی بوده باشد. این درحالی است که فتوای فقهای شیعه در این مسئله روشن است و آنها اهل کتاب را دارای آزادی دینی دانسته‌اند و بر این نظر هستند که کافر کتابی را نباید مجبور به ترک دین خود و پذیرش اسلام نمود. اما کافر غیر کتابی را می‌توان به ترک دین خود مجبور کرد و به پذیرش اسلام ملزم نمود.[7]باری؛ مراجعه به آثار فقهای شیعه نشان می‌دهد که از نظر آنان اکراه بر ایمان به استناد فعل پیامبر مجاز است و با توجه به چند اصل فقها به تحلیل این موضوع پرداخته‌اند.اصل اول. بین اسلام و ایمان تفاوت است. برای اسلام، به زبان آوردن شهادتین کافی‌ست ولی ایمان به پذیرش قلبی وابسته است. (حجرات: 12)اصل دوم. احکام مسلمانی که در سرتاسر فقه مطرح شده، مانند نکاح و ارث، شامل هر کسی که شهادتین را اظهار کند می شود و اختصاص به مؤمن ندارد.سماعة می‌گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا اسلام و ایمان با یکدیگر فرق دارند؟ حضرت فرمود: ایمان با اسلام همراه است، ولی اسلام با ایمان نه. گفتم: توضیح دهید. فرمود: اسلام شهادت به وحدانیت خداوند و تصدیق به رسالت حضرت محمد (ص) است و در اثر آن، جان مصونیت پیدا می‌کند و نکاح و ارث جریان می‌یابد...[8]اصل سوم. اجبار بر ایمان قلبی ناممکن است ولی اکراه بر ایمان ظاهری ممکن است، پس اگر در ادله شرعی مستندی برای آن وجود داشته باشد، می‌تواند از موارد اکراه به حق به شمار آید. چه اینکه ادله جهاد ابتدایی با مشرکان نشان می‌دهد که جنگ و تهدید برای الزام به پذیرش اسلام جایز و بلکه واجب است.[9]اصل چهارم. اهل کتاب در دولت اسلامی می‌توانند بر آیین خود باقی بمانند و در اثر قرارداد ذمه از امنیت برخوردار باشند و اکراه آنان به کنار گذاشتن دینشان جایز نیست. چنین اکراهی از نظر تکلیفی حرام و از نظر وضعی لغو و بی اثر است.[10]اصل پنجم. اظهار شهادتین موجب جریان احکام اسلام است؛ زیرا ایمان قلبی یک امر درونی و پنهانی است و آگاهی از حقیقت آن، معمولا دشوار و دور از دسترس دیگران است. پس ادعای مسلمانی از هرکسی پذیرفته می شود و به صرف احتمال ایمان، فرد مسلمان شمرده می‌شود مگر آن که یقین به کذب او وجود داشته باشد.[11]اصل ششم اینکه اکراه بر اسلام برای آن است که در جامعه اسلامی شرک رسمیت نداشته باشد و احکام و مقررات اجتماعی بدون هیچ مشکلی در سطح عموم مردم به اجرا درآید. همچنین مخالفت علنی و آشکار با مبنای حکومت اسلامی (یکتاپرستی) نشود و با پذیرش منشور دولت اسلامی، همگان از امنیت و رفاه برخوردار باشند. درشرایطی این‌چنین، قهرا زمینه رشد معنوی نیز فراهم می‌شود. البته کسانی که از ایمان واقعی برخوردار نباشند و اعتقادی به اقرار خود نداشته باشند در عالم آخرت از ثمرات ایمان محروم خواهند بود.در مشرب‌های فقهی موجود، با توجه به اصول ششگانه مذکور، اکراه بر اسلام توجیه‌پذیر تلقی شده است.نظریه عدم مشروعیت اکراه بر ایماناصلی‌ترین مبنای نظریه مشروعیت اکراه بر ایمان، تفسیر خاصی است که از جهاد ابتدایی در برابر مشرکان ارائه شده است. در این تفسیر «اقرار گرفتن به اسلام» هدف جهاد است. با این حساب اگر دیدگاه دیگری درباره جهاد ابتدایی مفروض گرفته شود، مثل اینکه جهاد ابتدایی نه به قصد اقرار ظاهری بر اسلام، که به منظور نجات دادن مسلمانان از چنگال مشرکان متجاوز، و یا ساقط کردن حاکمیت مشرکان است، و پس از تحصیل این هدف، مشرکان نیز مانند دیگر کفار در پذیرش یا رد اسلام آزاد باشند، آن‌گاه دیگر مبنای مذکور نمی‌تواند توجیه مناسبی برای نظریه مشروعیت اجبار بر ایمان دینی باشد. افزون بر این، نباید فراموش کرد که از نگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم در زمینه ایمان مردم، مسئولیتی بیش از تبلیغ دین و ارائۀ آن ندارد و هیچ‌گونه تکلیفی درباره تحمیل دین بر عهده او قرار داده نشده است.مهمترین پشتوانه استدلالیِ نظریه مشروعیت اکراه بر ایمان، تمسک به سیره پیامبر است:«لأنّه المعهود من فعل النبی و سیرة المسلمین»[12]هرچند که آنچه از نظر تاریخی مسلّم است، جهاد با مشرکان از سوی پیامبر است، ولی دلیل متقنی برای اثبات آن که جهاد برای گرفتن اقرار بر اسلام و تحمیل دین انجام گرفته باشد، وجود ندارد. در این‌جا نمی‌توان از نظر تاریخی همه نبردهای رسول خدا را به بررسی گذاشت و البته بدون چنین تحقیقی، تمسک به سیره رسول‌الله ناتمام است. در متون فقهی معمولا با مفروض تلقّی کردن چنین مبنایی، به استنتاج مذکور پرداخته‌اند و چندان بحث و جستجوی تفصیلی‌ای برای بررسی اصل موضوع به انجام نرسیده است.[13] ما نیز در اینجا صرفاً به نقل قول از برخی محققان تاریخ می‌پردازیم تا معلوم شود که اساس آن استدلال چندان هم قطعی و اثبات شده نیست.هاشم معروف الحسنی در کتاب سیرةالمصطفی می‌نویسد:«پیامبر هرگز و در هیچ زمانی، احدی را بر رها کردن دین خود مجبور نساخت»[14]استاد مطهری در سیره نبوی می‌گوید:«شمشیر علی بدون شک به اسلام خدمت کرد و اگر شمشیر علی نبود سرنوشت اسلام سرنوشت دیگری بود؛ اا نه اینکه شمشیر علی رفت بالای سر کسی ایستاد و گفت: یا باید مسلمان بشوی و یا گردنت را می زنم، بلکه در شرایطی که شمشیر دشمن آمده بود ریشه را بکند، علی بود که در مقابل دشمن ایستاد.»[15]سپس استاد نقش منحصر به فرد حضرت علی را در جنگ خندق توضیح می دهد و در پایان می گوید:«پس وقتی که می گوییم: اگر شمشیر علی نبود، معنایش این نیست که شمشیر علی آمد به زور مردم را مسلمان کرد. معنایش این است که اگر شمشیر علی در دفاع از اسلام نبود، دشمن ریشه اسلام را کنده بود. این کجا و آن حرف مفت کجا؟»[16]همچنین ایشان درباره فتوحات بعد از پیامبر نیز این عقیده را دارد که:«در زمان خلفا، مسلمین که هجوم بردند، نرفتند به مردم بگویند: باید مسلمان بشوید. حکومت های جباری دست و پای مردم را به زنجیر بسته بودند، مسلمین با حکومت ها جنگیدند، ملت را آزاد کردندو این دو را با هم اشتباه می کنند.»[17]علامه جعفر مرتضی هم در کتاب الصحیح من سیرةالنبی، همان دیدگاه شهید مطهری را مطرح، و بر آن تأکید کرده است.[18] آیت‌الله شیخ محمدحسین کاشف‌الغطاء نیز در تحلیل جنگ های پیامبر ابتدا به مزاحمت های مشرکین و کافران برای رسول خدا اشاره می کند و سپس می گوید:«آنان حاضر نبودند مردم را برای پذیرش توحید و رسیدن به سعادت آزاد بگذارند لذا پیوسته برای نابود کردن اساس دین و خاموش کردن فروغ هدایت تلاش می کردند. در آن شرایط چاره ای جز از میان برداشتن این عناصر معاند و مزاحم وجود نداشت. پیامبر با کسانی جنگید که یا نقض عهد کرده بودند و یا با آرمان حضرت در گسترش توحید مقابله می کردند. اساساً این جنگ ها ربطی به مسئله اکراه بر اسلام نداشت بلکه حضرت می خواست اکراه و اجباری را که بر عده ای از کفار وجود داشت و مانع از مسلمان شدن آنان می شد از میان بردارد.»[19]دکتر حسن ابراهیم حسن در تاریخ‌الاسلام، اجبار بر اسلام را در سیره رسول خدا رد می کند و جهت‌گیری جنگ های آن حضرت را از میان برداشتن موانع دعوت معرفی می کند:«برخی غرض‌ورزان گفته اند پیامبر مردم را بر قبول اسلام مجبور ساخت و اسلام را با شمشیر گسترش داد. این سخن با قرآن و با سیره آن حضرت ناسازگار است. پیامبر برای آن که موانع دعوت اسلامی را از میان بردارد و فشارهایی را که بر ایمان آوردن وجود دارد از بین ببرد، مأمور به قتال بود.»[20]این نظریه تاریخی منحصر به تاریخ‌نویسان شیعه و یا سنّی نیست، بلکه در میان مستشرقان نیز افراد متعددی به این امر اعتراف کرده اند. از آن جمله گوستاولوبون می‌نویسد:«ما وقتی فتوحات مسلمین را به دقت ملاحظه نماییم، می بینیم که آن ها در خصوص اشاعه مذهب، از شمشیر کار نگرفته اند؛ زیرا آنان اقوام مغلوبه را در قبال مذهب همیشه آزادی می دادند.»[21]سیر توماس آرنولد نیز به منظور بررسی تفصیلی گسترش اسلام در آسیا، افریقا و اروپا، تألیفی انجام داده و در مقدمه آن می‌گوید این کتاب را به منظور آن که نشان دهد در تاریخ اسلام اجبار و اکراه بر مسلمان شدن وجود نداشته است، نگاشته است. وی در پایان این تحقیق می‌نویسد:«مکررا گفته شده که اسلام به وسیله شمشیر انتشار یافته است. ضعف و نادرست بودن این نظریه را در تاریخ نشر و گسترش اسلام، می‌توان از مطالب گذشته ثابت نمود.»[22]با توجه به آنچه گذشت باید گفت که درباره سیره پیامبر اکرم در مورد اکراه بر اسلام، لااقل رویّه اکراه به اثبات نرسیده است. آیت‌الله موسوی اردبیلی در یک تحقیق گروهی به بررسی این موضوع پرداخته و نتیجه آن را چنین اعلام کرده است:«بنده حتی به یک مورد برخورد نکردم که جنگی برای تبلیغ اسلام انجام گرفته باشد.»[23] همچنین آیت‌الله احمدی میانجی که یکی از کحققین کم نظیر در تاریخ صدر اسلام بودند، به این نظر رسیده بودند که همه جنگ‌های پیامبر اسلام در برابر مزاحمت کفار و مشرکان بوده است، حال یا مزاحمت‌های بالقوه و یا بالفعل.[24]با توجه به آنچه گذشت، همین مقدار که چنان سیره‌ای درباره جهادهای پیامبر به اثبات نرسیده باشد که هدف حضرت اکراه بر ایمان بوده است، کافی است تا تنها دلیل جواز اکراه، مورد تردید قرار گرفته و استناد به آن فاقد ارزش فقهی باشد. بر این اساس است که نظریه «عدم مشروعیت اکراه بر ایمان» مطابق با اصل اوّلی و دارای مبانی قابل توجهی است.[1] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج2، ص3.[2] نجفی، محمدحسن، جواهرالکلام، ج32، ص11.[3] همان، ج22، ص485[4] ر.ک: یزدی، سیدکاظم، حاشیة المکاسب، ج1، ص258.[5] شیخ طوسی، المبسوط، ج8، ص73 و محقق حلی، شرایع الاسلام، ج4، ص185 و علامه حلی، تحریرالاحکام، ص325.[6] موسوی اردبیلی، سیدعبدالکریم، فقه الحدود و التعزیرات، ص858.[7] شیخ طوسی، المبسوط، ج8، ص73.[8] کلینی، اصول کافی، ج2، ص21.[9] اردبیلی، مولی احمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج13، ص316.[10] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج68، ص242.[11] جواهرالکلام، ج32، ص13 و ج41، ص623.[12] نجفی، محمدحسن، جواهرالکلام، ج41، ص623 و شهید ثانی، مسالک الافهام، ج2، ص452.[13] بنگرید به: مقاله «جنگ‌های صدر اسلام»، سیدهادی خسروشاهی (سیمای اسلام)[14] سیرةالمصطفی، ص311.[15] مطهری، مرتضی، سیره نبوی، ص247.[16] همان، ص349.[17] همان، ص252.[18] الصحیح من سیرةالنبی الاعظم، ج3، ص133[19] الدین و الاسلام، ص477.[20] تاریخ الاسلام، ج1، ص104.[21] گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدمحمدتقی فخرداعی، ص157.[22] سیر تماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی، ص321. و نیز بنگرید به همین منبع: ص307 و لوتروپ ستودارد، عالم نو اسلام، ترجمه سیداحمد مهذب، ص90، و وگلیری، دفاع از اسلام، ترجمه فیروز حریرچی، ص40.[23] مجله حکومت اسلامی، ش15، ص102.[24] این مطلب را محققین و اساتید متعددی از ایشان به صورت شفاهی نقل می کردند. برای نمونه بنگرید: سروش، محمد، آزادی، عقل، ایمان، ص196.

تعداد بازدید :26
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.