در شماره قبل گفته شد که بر اساس نظریه پارهای اسلامشناسان معاصر مانند شهید بهشتی، «معروف و منکر» در قرآن به معنای خوبیها و بدیهایی است که همه انسانها آن را میشناسند و اختلاف نظری درباره آن وجود ندارد. قرآن کریم نه تنها «فطرت» انسانها را به رسمیت میشناسد، که اهمیت خاصی به این نوع شناختها و گرایشات میدهد. قرآن «رستگاری» انسانها را در گرو توجه به همان دریافتهای فطری و رشد و تکامل آن میداند و برای اینکه اهمیت این مساله را نشان دهد، پس از سوگندهای متعدد میگوید: «فَاَلهَمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَئهَا، قَدْ اَفْلَحَ مَن زَکَّیهَا، وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّیهَا»[سوره شمس] «سوگند به خورشید و تابش آن. و سوگند به ماه چون از پی خورشید رَوَد. و سوگند به روز چون زمین را روشن کند.... و سوگند به نفس آدمی و آن قدرتمندِ حکیمی که آن را موزون ساخت و سامان بخشید، و گنهکاری و تقواپیشگیاش را به آن الهام کرد. به یقین هرکس آن را رشد دهد، به سعادت رسد، و آن کس که آلودهاش سازد، زیانکار گردد»
یکی دیگر از نمونههای اهتمام قرآن به فطریات انسان را میتوان در تعریف قرآن از «دین» مشاهده نمود. قرآن کریم برای تبیین معنای دین از امور فطری استفاده کرده و دین را همان سرشت و فطرت انسان میداند!
فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَالله الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِالله ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ[روم: 30]«روی خود را به سمت دین بگردان و تنها به آن چشم بدوز، دینی که همان سرشت و فطرتِ خداساخته است که همه انسانها را بر آن آفریده است. آفرینش خدا دگرگونی ندارد و با اختلاف افراد و زمانها و مکانها تغییر و تبدیل نمیپذیرد. این است دین استوار، ولی بیشتر مردم نمیدانند.»
بنابراین نه تنها دریافتهای انسانی و فطری در کلام خدا به رسمیت شناخته شده است، که دین در ادبیات قرآنی به معنای همین دریافتها به کار رفته است. فطرت انسانی در گذر زمان تغییر نمیکند و همه پیامبران الاهی نیز برای دعوت به سوی همین فطرت و دین آمدهاند و قرآن کریم «اصرار عجیبی دارد که دین از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همه پیامبران بشر را به یک دین دعوت کردهاند.»[مجموعه آثار شهید مطهری، ج3، ص157]
از امیرالمومنین نیز نقل شده است که «خداوند پیامبران را فرستاد تا فطرت فراموش شده را به آنها یادآوری کنند.»[بنگرید: نهج البلاغه، ص43] دین حقیقت مشترکی است که انسانها بر اساس آفرینش الاهی بسوی آن میروند و پیامبران نیز آمدهاند تا «انسانیت» را به آنها یادآوری کنند و بر آن تاکید نمایند.واژه «اسلام» بیانگر محتوای اصلی دیناز سوی دیگر بهترین واژه برای ترسیم معنای دین، کلمه «اسلام» است: «دین دارای حقیقتی است که بهترین معرّف آن لفظ اسلام است»[مجموعه آثار شهیدمطهری، ج3، ص157 و ج2، ص182] «انّ الدین عنداللهِ الاسلام»[آل عمران:19] از آنچه گفته شد، روشن میشود تصوری که معمولا بین ما رایج است و اسلام را به معنای شریعت خاصی که همان دین خاتم است میدانیم و آن را در مقابل دیگر ادیان مانند مسیحیت و یهودیت به کار میبریم، با کاربرد قرآنی این واژه تفاوت دارد. در قرآن اصولا کلمه دین به صورت جمع-ادیان- به کار نرفته و همه پیامبران مبلّغ یک دین و یک چیز بودهاند.[بنگرید: مجموعه آثار، ج27، ص126]
قرآن نام ما را «مسلم» گذاشته، چه اینکه دغدغه دیگر پیامبران نیز همین بوده است که خود و فرزندانشان مسلم باشند و مسلم بمیرند. قرآن کریم از قول پیامبرانی چون ابراهیم و یعقوب نقل میکند که به فرزندان خود توصیه میکردند: «لا تموتنّ الا و انتم مسلمونَ»[بقره:132] «مبادا جز در حالی که مسلم هستید بمیرید.» یکی از نگرانیهای شهید بهشتی این بوده است که گروهی از نویسندگان غربی، هنگام اشاره به مسلمانان، به جای آنکه از تعبیر مسلم استفاده کنند، واژه «محمدیها»(mohammedan)را به کار میبرند. ایشان در این زمینه میگویند «مدتها با آنها کلنجار رفتیم تا بفهمند لقب تاریخی ما بر حسب آنچه قرآن میخواهد، مسلم است»[بایدها و نبایدها، ص18] از نظر شهیدبهشتی این اشتباه مستشرقین ناشی از یک «قیاس باطل» است. آنها همانگونه که خود را «مسیحی» نامیدهاند و قطب و محور خود را مسیح قرار داده اند، تا جایی که او را پسر خدا و حتی در مواردی مقدم بر خدا دانسته اند، خواستهاند که ما را هم محمّدی بنامند، این در حالی است که محمّد برای ما «رسول» خداست. قرآن از ما خواسته تا او را به این نام صدا بزنیم تا بدانیم همه ارزش و قداست او به خاطر ارتباطش با «الله» است و از نظر ما پیامبر دوستی و امام دوستی نباید حجابی در برابر ارتباط با خدا باشد.[ولایت، رهبری، روحانیت، ص231]
خلاصه اینکه در قرآن دین -که برپایه شناختها و گرایشات فطری استوار است- به نام «اسلام» نامیده شده است. پس پرسش اصلی این است که اسلام در قرآن به چه معناست؟
اسلام، حقجویی و انصاف
برخی از مفسّرین قرآن معتقدند اسلام در قرآن به دو معناست؛ یک معنای عام و یک معنای خاص. در کاربرد عام اسلام به همان معنای لغویاش یعنی تسلیم بودن به کار رفته، اما در استعمال خاص، اسلام نامی است برای دین و به طور خاص آخرین شریعت الاهی. شهید بهشتی در اینجا نیز از دیگر مفسرین فاصله گرفته و میفرماید: «با کمال تاسف حتی عدهای از افراد برجستهای که قرآن را تفسیر و بررسی کردهاند و میکنند برای اسلام دو معنا قائل میشوند، یک معنای عام و یک معنای خاص. من که نتوانستم با تکیهای که تاکنون بر این مطلب داشته ام، این دوگانگی را درک کنم.»[پیامبری از نگاهی دیگر، ص277] «در قرآن اسلام یک معنا بیشتر ندارد، تسلیم بدون قید و شرط در برابر حق بودن»[همان، ص282] این معنا در دیگر آثار شهید بهشتی نیز مورد تاکید قرار گرفته است. «اسلام یعنی دشمنی نورزیدن با حق؛ در بربرِ حق سِلم و صلح و تسلیم داشتن.»[حق و باطل از دیدگاه قرآن، ص128] «چیست که روح دین ماست؟ اسلام! یعنی انصاف؛ یعنی در شناخت حق و قبول حق و ترجیح دادن حق و دفاع از حق هیچ چیز دیگر با حق قاطی نکردن. یعنی در برابر حق تسلیم بودن.»[ولایت، رهبری و روحانیت، ص234] استاد شهیدمطهری نیز در برخی از آثار خود دقیقا همین تفسیر را ارائه کرده است: «اسلام یعنی تسلیم حقیقت بودن»[مجموعه آثار، ج1، ص314]
کفر، حقپوشی و لجاجت
اگر اسلام به معنای «حق پذیری» باشد، طبعاً «کفر» که نقطه مقابل اسلام و ایمان است، نیز به معنای «حق پوشی» و لجاجت و عناد با حق خواهد بود. «کفر به آن معنا که قرآن میگوید یعنی حق پوشی و زیر بار حق نرفتن»[حق و باطل، ص131] علاوه بر شهید بهشتی، استاد مطهری نیز در موارد مکرری به این مطلب تصریح کرده است. ایشان در تعریف «ایمان» مینویسد: «انسان به هر درجه که در مقابل حقیقت تسلیم و مومن باشد، مومن است و به هر اندازه که در مقابل حقیقت روح عناد و استبداد داشته باشد، کافر است.»[یادداشتها، ج14، ص223]
از نظر شهیدمطهری ملاک اسلام و کفر، دانستن یا نداستن نیست. بلکه آنچه اهمیت دارد، میزان تسلیم و پیروی شخص نسبت به دانسته هاست. از نظر ایشان «اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد، او در این باره بیتقصیر است»[مجموعه آثار، ج1، ص293] بر این اساس است که از نظر ایشان ممکن است افرادی مانند دکارت، با وجود اینکه ظاهرا از مسلمانان محسوب نمیشوند، اما درواقع مسلم باشند. این مساله بدان بستگی دارد که آنها تا چه میزان نسبت به حقیقتهایی که به آن دست پیدا کردهاند تسلیم بودهاند.[همان] استاد مطهری درباره «پاستور» مینویسد:«اگر یک نفر مثل پاستور مثلا مسلمان نیست، ولی به طوری است که اگر حقیقت اسلام بر او ظاهر شود، تسلیم است، یعنی روح خضوع و تسلیم در برابر حق دارد، مسلم و مومن است... کفر یعنی عناد داشتن با حقیقت»[یادداشتها، ج14، ص223-224]
بر اساس این اندیشه، مخالفانِ دینی، درصورتی که «حق پذیر» باشند، زیر چتر دین اسلام قرار میگیرند. نویسنده در موارد مکرری تجربه کرده است که ارائه این تفکر در میان جوانان، تا چه حد توانسته از موج دین گریزی آنان کاسته، و فطرتهای خداخواه آنان را بیدار گرداند. البته این نکته نیز قابل توجه است که این نظریه دارای لوازم و نتایجی است که بررسی و پیگیری آن نیازمند به مجالی گستردهتر است. اما به هر حال مقایسه این دیدگاهها با اندیشههایی که هرگونه اختلاف نظرِ اعتقادی با شیعیان را ناشی از عناد و لجاجت و موجب کفر میداند، اهمیت تفکرات اسلام شناسانی همچون شهیدبهشتی و استادمطهری را نشان میدهد. خصوصا در فضای امروزی که مساله نگاه اسلام به مخالفان و دشمنان و نحوه مواجهه با آنان، اهمیت دوچندانی یافته است.