لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. (بقره: 256) (در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابر این، کسی که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست.)
این آیه موضوع جنجالیترین مباحثات در بین مفسران بوده است و پیوسته آرای متناقض و تفاسیر مختلفی درباره آن اظهار شده است که با مطالعه این آرای متنوع، هر انسان اندیشمندی به این نتیجه میرسد که باید از شتابزدگی در تفسیر و فهم این آیه و استناد به آن پرهیز نمود. راغب اصفهانی شش احتمال درباره معنای این آیه آورده است. این در حالی است که او در قرن پنجم هجری میزیسته و در کتاب خویش نیز قصد زیادهگویی نداشته است. در ادامه تلاش می کنیم تا اهمّ تفاسیری که از این آیه ارائه شده است را دستهبندی و تبیین نماییم.[1]
تفسیر اول
«لا اکراه فی الدین» آزادی انسانها را برای پذیرش یا رد دین حق می پذیرد ولی این حکم، یک دستور موقت در صدر اسلام و مربوط به زمانۀ ضعف و کم توانی مسلمانان است و پس از قوّت یافتن جامعه اسلامی این حکم منسوخ شده است. پس این آیه را باید از آیات منسوخ به حساب آورد و این گزاره را پذیرف که پس از صدور حکم جهاد، دوران آزادی دینی به پایان رسیده است و از آن پس پیامبر مأمور به نبرد و مبارزه با کسانی بوده است که دین حق را نمی پذیرفته اند.[2]
نقد و بررسی
این برداشت از جهات مختلفی قابل نقد و ایراد است.
اشکال اول
شواهد مختلفی وجود دارد که نشان میدهد این آیه صرفاً مربوط به دوران ضعف مسلمین نیست. شأن نزول آیه از این حقیقت پرده برمی دارد که در زمان قدرت مسلمانان در مدینه نازل شده و در آن مرحله نیز مسلمانان از تحمیل عقیده ایمانی خود بر کفار نهی شده اند. ابوالفتوح رازی درباره شأن نزول این آیه دو قول آورده است که هر دو مربوط به دوران مدینه است:مجاهد گفت: آیت در مردی انصاری آمد که غلامی سیاه داشت، او را صبیح گفتند، او را اکراه می کرد بر اسلام. سدی گفت: در حق مردی انصاری آمد که او را ابوالحصین گفتند. او دو پسر داشت. جماعتی از بازرگانان، از شام به مدینه آمدند و آن پسران او را دعوت کردند به ترسایی. ترسا شدند و با ایشان برفتند. او به نزدیک رسول آمد، گفت: یا رسولالله! کسی از عقب ایشان بفرست و ایشان را به آزار و زجر کن تا به مسلمانی آیند. خدای تعالی این آیت بفرستاد: «لا اکراهَ فی الدین»[3]
اشکال دوم
در این آیه علتی برای عدم جواز اکراه بیان شده است که با نسخ این حکم ناسازگار است. «قد تبین الرشد من الغی» یعنی علت عدم اکراه این است که راه حق از مسیر باطل آشکار و متمایز شده است. حتی اگر این آیه در آغاز بعثت هم نازل شده بود، باز هم باید گفته شود: علت این حکم که همانا منطق قوی اسلام است، از بین نرفته است بلکه با گذشت زمان حقانیت اسلام آشکارتر شده بود.[4]
اشکال سوم
بر اساس تفسیر مذکور، جهاد برای تحمیل عقیده دینی صورت می گیرد و از این رو آیات جهاد را با «لا اکراه فی الدین» ناسازگار پنداشته است و چنین تصور کرده که با آغاز شدن موسم جهاد، مرحله آزادی عقیده به پایان رسیده است. این در حالی است که چنین تصویری از جهاد کاملا قابل خدشه است و در نوشتهای جداگانه به آن پرداخته ایم.
تفسیر دوم
«لا اکراه فی الدین» اختصاص به اهل کتاب دارد و آزادی عقیده فقط درباره آنها وجود دارد. اهل کتاب با پذیرش شرایط ذمه و پرداخت جزیه میتوانند در سایه حکومت اسلامی زندگی کرده و از مزیت امکان پایبندی به دین خود بهرمند باشند. دیگر کفار هرگز به رسمیت شناخته نمی شوند و راهی جز پذیرش اسلام ندارند. این تخصیص از آن روست که در شأن نزول آیه وارد شده است که یکی از مسلمانان مدینه دارای دو پسر بود و آنان پیش از ظهور اسلام مسیحی شده بودند. پدر خدمت پیامبر رسید و از حضرت کمک خواست و گفت: این فرزندان پارۀ تن من هستند و مگر ممکن است که آنان جهنمی شوند و من نظارهگر باشم؟ در این ماچرا بود که آیه «لا اکراه» نازل شد و با این دستور، سول خدا آنان را در مسیحیت آزاد گذاشت.[5]
نقد و بررسی
اشکال اول
بر اساس موازین فقهی اسلام، این امکان وجود دارد که مشرکان و کافران غیر کتابی نیز در پرتو قرارداد با مسلمانان، از امنیت برخوردار باشند[6] و شرک ملازمه ای با مبارزه قهرآمیز برای تحمیل توحید ندارد. از اینرو نمیتوان گفت: هر مشرکی که حاضر به قبول اسلام نباد با تهدید روبهرو میشود.
اشکال دوم
شأن نزول های مربوط به آیه، هرچند مربوط به ممنوعیت اکراه درباره اهل کتاب است، ولی بر اساس یک قاعدۀ مسلّم، موردِ هیچ آیهای، مخصِّصِ آن نیست. یعنی مثلا اگر یک آیه دروغ گفتن را در یک شخص تقبیح کرده و یا صداقت شخصی را تحسین کرده، معنایش این نیست که حسن و قبح دروغ و صدق، منحصر در آن فرد باشد و اختصاص به آن دو نفر داشته باشد. از اینرو، آیهای که از نظر ظاهر الفاظ از عموم و شمول برخوردار باشد، به مورد نزول آن اختصاص پیدا نمیکند.
اشکال سوم
در آیه «لا اکراه فی الدین» برای بیان ممنوعیت استفاده از زور و اجبار، از علتی استفاده شده است که با این اختصاص ناسازگار است و شمول حکم را درباره پیروان همه ادیان و عقاید به اثبات می رساند: «قد تبیّن الرشد من الغی». این علت هیچگونه اختصاصی به اهل کتاب ندارد، پس حکم مبتنی بر آن نیز در انحصار اهل کتاب نیست.
تفسیر سوم
«لا اکراه فی الدین» بدان معناست که اگر کسی بر پذیرش دین باطل مجبور شود و در اثر اکراه، بر دین باطل وارد گردد، از حوزه اسلام بیرون نرفته و مشمول احکام کفر و ارتداد قرار نمی گیرد. در آیه دیگری نیز اینگونه افراد از احکام کفّار استثنا شده اند:کسانی که بعد از ایمان کافر شوند، نه آنان که تحت فشار واقع شده و قلبشان به ایمان آرامش دارد، بلکه کسانی که سینه خود را برای کفر گشودهاند، غضب خداوند بر آنان است و عذاب الهی در انتظارشان است.(نحل: 106)[7]
نقد و بررسی
در این تفسیر «الدین» به دین باطل معنا شده است در حالی که چنین تقیید و معنایی شگفتآور است و بر خلاف ظاهر بیان قرآنی است. از سوی دیگر در این برداشت از علتی که برای عدم اکراه در دین ذکر شده است به طور کلی غفلت گردیده و ادامه آیه نادیده انگاشته شدهاست. از این گذشته، ترکیب ادبی «لا اکراهَ فی الدین» گویای عدم اکراه است و در آن اکراه نفی شده است، نه اینکه حکم اکراه یا حکم کفر در مورد اکراه نفی شده باشد. یعنی آیه می گوید: اکراهی در دین نیست، نه اینکه بگوید: اکراه بر دین باطل، حکم و عیب خاصی ندارد. البته آن مطلب که اگر یک مسلمان در اثر اجبار و زور، اظهار کفر و دین باطل نماید، در اخرت عذاب و عقابی ندارد، در جای خود مطلب صحیحی است ولی این مطلب درست را نمیتوان از آیۀ «لا اکراه» برداشت نمود.
تفسیر چهارم
«لا اکراه فی الدین» بیانکننده یک مسئله فلسفی یعنی موضوع اختیار بشر است. در این آیه سرنوشت محتوم بشر درباره دینداری نفی شده است؛ یعنی نباید پنداشت که انسانها به شکل غیرارادی و بر اساس قضای الهی به دین خاصی روی می آورند و ارادهشان تأثیری در آن ندارد. متفکران اسلامی با تمایز میان دو مفهوم «اختیار» و «آزادی» اولی را مسئلهای فلسفی و دومی را مسئلهای حقوقی در رابطه با پیوندهای اجتماعی انسان ها با دیکدیگر دانستهاند. «لا اکراه فی الدین» را برخی از مفسران مربوط به مسئله اول دانستهاند که ناظر به اختیار بشر و نفی جبر است.این برداشت در تفسیر کشّاف زمخشری[8] دیده می شود و سپس به تفسیر جوامعالجامع[9] طبرسی نیز راه یافته است و در میان متأخران شیعه آیتالله خویی به تقریر جدی آن پرداخته است.[10]
نقد و بررسی
بررسی تفصیلی تمام آنچه مرحوم خوی در البیان آورده است، نیازمند به مجالی وسیع است اما به طور خلاصه می توان در نقد ادعای ایشان مطالبی را مطرح نمود.
اشکال اول
مراجعه به منابع لغوینشان می دهد که کلمه اکراه دارای یک معناست و فقط در برابر رضایت و خشنودی به کار می رود و بر خلاف آنچه مرحوم خویی گفته است در مقابل اختیار استعمال نمی شود. در معجم مقائیساللغة اکراه را به معنای «ناراحتی» (خلافُ الرضا و المحبّة) دانسته و مفهوم دیگری برای آن نیاورده است. (ج5، ص172) لسان العرب از تعبیر «دشواری و سختی» استفاده کرده (ج12، ص80) و خلیل که قدیمیترین منبع را به نگارش درآورده (متوفای 170 ه ق) اکراه را «وارد کردن دیگری به کاری که خوش ندارد» دانسته است. (العین، ج3، ص1570) جوهری نیز در صحاح اللغة همینگونه مشی کرده است. (ج6، ص2246)
اشکال دوم
در تفسیرالبیان برای اثبات معنای دوم اکراه (جبر، ضد اختیار) به این آیه استشهاد شده است که خداوند درباره مادران فرموده است: «حملته امّه کُرهاً و وضعته کُرهاً» (احقاف: 15) (مادر فرزند را با اکراه حمل می کند و با اکراه به زمین میگذارد) که از آن چنین برداشت شده است:حمل جنین و وضع آن غالباً با رضایت همراه است. از این رو اکراه دراین آیه به معنای ناراحتی نیست و نمی توان گفت که مادر با عدم رضایت فرزند را حمل و وضع می نماید، بلکه «کُره» در مقابل اختیار قرار دارد؛ یعنی مادر جبراً حمل و وضع را بر عهده دارد.[11]
ولی به نظر می رسد که در همین آیه نیز -چنان که مفسران گفتهاند[12]- کُره به معنای ناراحتی است و مقصود آن است که دوران حاملگی و وضع حمل برای مادر سخت است. البته مادر با توجه به علاقه ای که به فرزندش دارد این سختی را تحمل می کند و به آن تن می دهد. چنان که در آیه «کتب علیکم القتال و هو کُرهٌ لکم»(بقره: 216) کراهت به همین معناست. دیگر کاربردهای قرآنی نیز نشان میدهد که «کُره» در قرآن در معمای «عدم رضایت» به کار رفته است نه در معنای «جبر و عدم اختیار».[13] این معنا چندان در قرآن شایع است که می توان ادعا کرد معنای دومی برای آن در کاربردهای قرآنی (حدود 40 مورد) دیده نمیشود.
اشکال سوم
از مجموع مباحث این فقیه و مفسر شیعه چنین برداشت میشود که در نظر ایشان چون «لا اکراه فی الدین» جبر و مشیت الزامی از طرف خداوند برای ایمان آوردن انسان ها را نفی می کند، از اینرو منافاتی با اجبار بر دین از سوی انسان ها و تحمیل اسلام ندارد و این آیه ممنوعیت استفاده اززور و فشار را در واداشتن به دین اثبات نمی کند و بین نفی جبر و نفی اجبار ملازمهای وجود ندارد.نکته مهم این است که اتفاقا در قرآن عدم جبر، مبنای عدم مشروعیت اجبار قرار گرفته است.و اگر پرودگارت اراده می کرد همه کسانی که در زمین هستند (بدون اختیار) ایمان میآوردند، حال که خدا چنین نکرده، آیا تو ای پیامبر میخواهی مردم را مجبور به ایمان کنی؟! (یونس: 99)
مفاد این آیه به خوبی نشان می دهد که چون از سوی خداوند جبر بر ایمان وجود ندارد، از اینرو پیامبر و البته هر کس دیگر، حق ندارد دیگران را به ایمان اجبار نماید. بر مبنای همین ملازمه میتوان گفت که حتی اگر آیه «لا اکراه» به معنای همان اصل فلسفی و قاعده عقلی «عدم جبر» باشد، باز هم بی ارتباط با موضوع آزادی عقیده و ایمان نبوده و مبنای روشنی را برای «نفی اجبار» و تحمیل در دین ارائه میکند. شهید مطهری به همین اصل اشاره نموده است:ایمان یک امری است که باید مردم انتخاب بکنند. پس به همان دلیل که خود خدا با اراده تکوینی و اجباری، مردم را مختار و آزاد گذاشته است، تو هم ای پیامبر! مردم را باید آزاد بگذاری که هر کس دلش بخواهد ایمان بیاورد و هر که دلش میخواهد ایمان نیاورد.[14]
تفاسیر دیگرافزون بر وجوهی که ذکر شد تفاسیر دیگری نیز برای این آیه وجود دارد که می توان به اختصار به آنها اشاره کرد. در یک تفسیر «لا اکراهَ» به این معناست که اکراه بر دین، در واقع حکم اکراه را ندارد. حکم اصلی و اولی در مورد اکراه این است که عمل همراه با اکراه بدون اثر است. برای مثال اگر کسی از روی اکراه همسرش را طلاق بدهد، این طلاق اجباری رسمیت و اعتبار ندارد. اما این آیه در مقام بیان این نکته است که اکراه در دین استثناء از آن قاعده است و حتی اگر کسی از روی اجبار به اسلام اقرار نماید، حکم اکراه بر فعل او مترتب نمیشود و اقرار او -بر خلاف دیگر اکراهها- بیاثر نخواهد بود.[15]
در تفسیری دیگر «لا اکراه» را به این معنا دانسته است که اکراه بر امور شایسته عیبی ندارد، مانند اکراهِ فردِ محتکر بر عرضه اجناس مورد نیاز مردم به بازار.آنچه ممنوع است به کار بردن اکراه در موارد نابجاست و چون دین حق برای نجات انسان ها از شقاوت ابدی لازم است، پس اکراه بر آن مجاز است.[16] همین تصویر گاه در برخی مکاتب فکری با این بیان مطرح گردیده است که اگر محدودیت ها و اجبارها در مواردی باشد که به نفع مردم است، در واقع نباید آن را اجبار به حساب آورد، چرا که فرض بر این است که اگر خود فرد مجبور نیز به واقعیت ماجرا تفطّن پیدا کند، مایل به انجام آن خواهد بود؛ مانند نوزادی که از دریافت دارو و آمول پرهیز دارد.در تفسیری دیگر «لا اکراه» مربوط به اجبار بر ایمان باطنی دانسته شده است که درواقع اصلا امکان پذیر نیست و نتیجه ای ندارد، چرا که ایمان را نمی توان به وسیله فشار و زور در قلب مستقر ساخت، اما این امکان وجود دارد که در برابر انسان های جاهل به وسیله قدرتِ قهرآمیز گرفته شود تا نظام اجتماعی با خلل و اختلال روبهرو نشود و حق و حقیقت فراگیر گردد. از این رو میتوان کفار را بر اظهار شهادتین مجبور نمود.[17]
برخی از عرفا و اهل حکمت نیز نفی اکراه را مربوط به مقامات عرفانی دانسته و گفتهاند بر اساس آیۀ «لا اکراه» کسانی که از عبادت مخلصانه و معرفت عارفانه برخوردارند، دینداریشان به دور از مشقت و تکلّف است. آنان چون مقام تسلیم و رضا را درک کردهاند، هرگز در زندگی دینی خود و عمل به وظایف شرعی خویش، احساس ناخشنودی و کراهت نمیکنند. برای آنان دین پیوسته چهرهای زیبا و دوستداشتنی دارد و هیچگاه در راه خدا و انجام عبودیت احساس ملال و ناراحتی نمی کنند.[18]
برخی نیز دین در آیه «لا اکراه» را به معنای جزا و پاداش دانستهاند، مانند دین در آیۀ «مالک یوم الدین»؛ یعنی خداوند صاحب اختیار روز جزاست. با این تفسیر، در آیۀ «لا اکراه» نیز دین به همین معناست و مفاد آیه این است که خداوند درباره پاداش بندگان خود، با اکراه روبهرو نیست و در قیامت هرطور که بخواهد پاداش میدهد.[19]جمعبندی و نتیجهگیرینتیجه آن که هرچند درباره آیۀ «لا اکراه فی الدین» وجوه و احتمالات فراوانی مطرح شده است، ولی با تأمل در خود آیه، ضعف بسیاری از این وجوه و تفاسیر آشکار میگردد. آنچه لابهلای این مباحث با تأمل بیشتر به دست میآید آن است که «لا اکراه فی الدین»بیانگر یکی از اصول اساسی نظام اجتماعی اسلام استکه در حقوق عمومی جایگاه تعیینکننده ای دارد. بر اساس این تأمل که شواهد و ادله آن تا حدودی بیان شد، میتوان نتایج ذیل را مطرح نمود:
یکم. این آیه می تواند مستند یک حکم تکلیفی و قاعده حقوقی باشد و نه صرفاً بیانکننده واقعیت عینی یا یک حقیقت فلسفی.
دوم. مفاد این آیه میتواند حکم به عدم جواز به کارگیری زور و فشار برای تحمیل ایمان و جذب افراد به دین باشد.
سوم. این آیه نسخ نشده است و با توجه به علّتی که در متن آن ذکر شده، نسخناپذیر است و به قوّت خود باقیست.
چهارم. این آیه مشتمل بر حکمی است که همه فرقههای دینی را دربرمیگیرد و به طایفه خاصی از کافران اختصاص ندارد.
این نتایج را میتوان همچون مقدمات نوعی از آزادی عقیده در نظر گرفت که البته باید به صورت جداگانه درباره حدود و ثغور آن بحث نمود.
[1] روشن است که برداشتهای غیر علمی و غیر روشمند را نمیتوان در این دستهبندی جای داد. چنانچه برخی از متفکران مسلمان نسبت به برداشتهای ناروا از این آیه هشدار و تذکار دادهاند. بنگرید: طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج4، ص117 و صدر، سیدمحمدباقر، بحوث اسلامیة، ج1، ص203 و مطهری، مرتضی، یادداشتها، ج1، ص83.[2] بنگرید: شیخ طوسی، التبیان، ج2، ص311 و راغب اصفهانی، المفردات، ص429.[3] رازی، ابوالفتوح، روض الجنان، ج3، ص413[4] بنگرید: المیزان، ج2، ص344 و خویی، سیدابوالقاسم، البیان، ص327.[5] ر.ک: بیضاوی، انوارالتنزیل، ج1، ص259، طوسی، التبیان، ج2، ص311.[6] امام خمینی در پاسخ به استفتایی درباره کفار غیر کتابی، آنان را در پناه حکومت اسلامی، برخوردار از امنیت جانی و مالی دانسته اند. بنگرید: مهرپور، حسین، دیدگاههای جدید در مسایل حقوقی، ص168.[7] بنگرید: راغب اصفهانی، المفردات، ص429.[8] زمخشری، کشاف، ج1، ص303.[9] طبرسی، جوامع الجامع، ج1، ص140.[10] بیان مشروح ایشان را بنگرید: خویی، البیان، ص327.[11]البیان، ص327.[12] مجمع البیان، ج9، ص86 و المیزان، ج18، ص201.[13] بنگرید به: انفال: 8، توبه: 32 و 33، بقره: 216، یونس: 99، نور: 33، نحل: 106، نساء: 19، توبه: 53.[14] مطهری، جهاد، ص36.[15] طوسی، التبیان، ج2، ص311.[16] سبزواری، سیدعبدالاعلی، مواهب الرحمن، ج4، ص248.[17] الکرمی، محمد، التفسیر لکتاب الله المنیر، ج1، ص337 و طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص346.[18] ملاصدرا، تفسیرالقرآن الکریم، ج5، ص179.[19] راغب اصفهانی، المفردات، ص429.